گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
سفرنامه شاردن
جلد چهارم
.[ادامه شرح سازمان سياسي و نظامي و كشوري ايران]




فصل دوازدهم حرمسراي شاه‌

ايرانيان بر اطلاق مكاني را كه زنانشان در آن به سر مي‌برند حرم مي‌گويند، و در نظرشان نوعي جنبه تقدس دارد. عثمانيان حرم زنان را سراي مي‌گويند كه در زبان تركي به معني كاخ يا خانه بزرگ و مجلل است. كلمه حرم عبري است. صد بار در تورات موسي تكرار شده، و به معني جايي است كه درآمدن به آن ممنوع، و خلاف ادب و نزاكت و عرف و قانون باشد؛ و ايرانيان از آن اين نام را به جايگاه سكونت زنان اختصاص داده‌اند كه ورود در آن جز بر صاحب حرم بر همه مردان حرام است، به سخن ديگر مكاني امن و مقدس است، و هيچ مردي حق ندارد پا در آن بگذارد.
از برخي كسان شنيده‌ام كه پادشاه مختار است هر زمان كه بخواهد به حرمسراي هر يك از رعايايش وارد شود، اما من از درست بودن يا درست نبودن اين گفته خبر ندارم، و هرگز نشنيده‌ام كه پادشاهي به حرم يكي از مردمانش وارد شده باشد. اما ديده‌ام كه جاه‌مندان و بزرگان هنگام برگزاري عيدهاي بزرگ شاه را به ديدن حرمسراشان دعوت كرده‌اند؛ و در اين‌باره از نگهبان حرم امامقلي خان داستاني نقل مي‌كنند كه شنيدني است. امامقلي خان حاكم ايالت فارس و سپهسالار ارتش ايران از شخصيتهاي نامور و معتبر، و چندان بزرگ و محترم بود كه در سراسر جهان از نظر عظمت مقام همتا نداشت. داستان از اين قرار است روزي شاه عباس بزرگ كه عادت داشت گاهي بي‌خبر وارد خانه يكي از بزرگان شود به خانه امامقلي خان درآمد و مهمان او شد. آن روز شاه شراب بسيار نوشيده بود، و از سر مستي قصد ورود به حرمسراي امامقلي خان كرد. چون به در حرم نزديك شد نگهبان حرمسرا راه را بر او گرفت، و اجازه ورود نداد، و گفت من فقط به خداوند حرمسرا اجازه مي‌دهم
ص: 1310
كه در آن درآيد. شاه به تغير و تحكم پرسيد مگر مرا نمي‌شناسي؟ نگهبان جواب داد: شما را خوب مي‌شناسم، شما شاه مردانيد نه سلطان زنان. پاسخ سخته و سنجيده نگهبان در نظر شاه عباس بزرگ سخت عظيم آمد و بازگشت.
روز بعد امامقلي خان از آنچه ميان شاه و نگهبان رفته بود آگاه شد. خدمت شاه رفت. خود را بر پايش انداخت، و به زاري گفت براي اين نگهبان بدبخت از شما پوزش مي‌طلبم. گناهي عظيم از او سرزده، و من به مكافات، وي را از خود مي‌رانم.
شاه او را از زمين برداشت و گفت: نگهبان حرم شما نه تنها هيچ خطا نكرده بل‌كه به وظيفه خود عمل نموده است. من با مرخص كردن او مخالفت نمي‌ورزم اما ميل دارم او را به من سپاري تا پاداش بدهم. و چون امامقلي خان نگهبان را نزد وي فرستاد شاه او را به حكومت منطقه كوچكي به نام سلطانيه منصوب كرد.
محدوديت زندگي زنان ايران از تنگناهاي زندگي زنان همه كشورهاي ديگر بيشتر است، و به جرأت مي‌توان باور كرد كه حرمسراي امپراتور ترك و مغول كبير نسبت به حرمسراي پادشاه ايران به مثابه جايگاه عمومي است، و من بر اين اعتقادم كه علت اصلي اين محدوديتها يكي تجمّلات زياد و خيره كننده‌ايست كه حاصل تأثيرات اقليمي منطقه ايران مي‌باشد، و ديگر تعاليم و قوانين مذهبي است كه مرد مي‌تواند از هر زن به شرط اين كه از آن ديگران نباشد و تحت شرايطي ديگر بهره‌مند گردد.
چنانكه پيش از اين به مناسبت اشاره كرده‌ام هواي ايران گرم و خشك و براي ايجاد هيجانها و تمايلات جنسي و عاشقانه كاملا مستعد مي‌باشد. به سخن ديگر جاذبه مردان نسبت به زنان حاد و جوشان مي‌باشد. از اين رو حسّ حسادت نيز به شدّت بيشتر از آنچه در كشورهاي همسايه بروز مي‌كند ظاهر و طاري مي‌شود. مثلا در كشورهاي عثماني و هند كه هواي آنها سردتر يا رطوبي‌تر از ايران مي‌باشد احساسات و تمنيات عاشقانه در مردان كمتر امكان تجلي مي‌يابد. اما در ايران چنانكه گفته شد هوا گرم و خشك است، و گاه درجه حرارت از حدّ مقاومت درمي‌گذرد هيجانهاي جنسي شديد است، و من طّي سفرهاي خود بدين واقعيت اعتقاد كامل يافته‌ام كه كلّيه عادات و آداب و رسوم مردمان مشرق زمين تابع حرارت غريزي بدن آنان و مقتضيات اقليمي است كه در آن زندگي مي‌كنند. جالينوس نيز بر اين عقيده است كه حرارت بدن مردم هر منطقه تابع تأثيرات محيط زيست آنان مي‌باشد، و اين عامل چنان مؤثر است كه مي‌توان باور كرد كه كلّيه عادات و رسوم ملتها حاصل
ص: 1311
هوسناكيهاي آنان نيست، بل‌كه زاييده بعضي نيازهاي طبيعي است كه چگونگي دقايق آن پس از بررسيهاي دقيق آشكارا خواهد شد.
اما ايرانيان براي اين كه حسّ حسادت خود را در اين مورد به لباس نيكو بيارايند و از قبح آن بكاهند مي‌گويند پيغمبر اسلام در لحظات احتضار به پيروانش وصيّت كرد كه دين و زنان خود را نيكو حفاظت كنند، و مسلمانان به نصّ صريح اين دستور به خود اجازه مي‌دهند كه زنانشان را در حرمسراهايي كه ديوارهاي بلند دارد، و غالبا ارتفاع آنها از دو سه برابر بلندي ديوارهاي معمولي درمي‌گذرد خانه‌نشين كنند.
از روي ديگر چون بيشتر عادات و رسوم ملل تابع تأثرات مذهبي آنان است، و به مردان ايراني آموخته‌اند كه اگر به قصد نظربازي به گونه‌اي به حرمسراي ديگران نگاه كنند خداوند آنان را از نعمتهاي بي‌شمار خود محروم مي‌كند، از اين كار زشت خودداري مي‌ورزند، و خود واعظان و آمران به معروف نيز خويشتنداري مي‌كنند.
من بارها در سفر با زنان در يك چادر يا يك كاروانسرا بوده‌ام و دريافته‌ام كه مردان تعّهد دارند از نزديك محلي كه زنان حضور دارند نگذرند، و اگر مردي بر اثر غفلت و آسانگيري و بي‌احتياطي از كنارشان عبور كند يا به آنان نزديك شود فرياد و غوغا مي‌كنند، تا مرد عابر راه خود را بگرداند، و از آن محل دور شود، و اين كار در دم انجام مي‌پذيرد؛ و اگر مرد عابر خيره‌سري كرد و بي‌درنگ دور نشد كسان زنان و ديگران بر سر او مي‌ريزند و هرگز كسي به حمايت وي برنمي‌خيزد.
آيين ادب و معاشرت اين است كه اگر مردي در راهي با زني به هم رسد هر چند كه زن سراپا پوشيده است بايد روي برگرداند تا زن بدون نگراني و شرمزدگي بگذرد. حسدورزي مردان در اين مورد چندان زياد و ريشه‌دار است كه وقتي زني درمي‌گذرد هنگامي كه وي را به خاك مي‌سپارند چادري روي گورش مي‌گسترند تا چشم مرد نامحرم هنگام تدفين به كفنش نيفتد، و بدين گونه به مردان تعليم مي‌دهند كه از نگريستن به زنان ديگر به اعتقاد تمام بپرهيزند. همچنين به زنان مي‌آموزند كه همواره حافظ حرمت و شرف و عفاف خود باشند و نه تنها هرگز نيّت برقراري رابطه با مردان را در ضمير و ذهن خود نپرورانند بل‌كه به مردي ننگرند، و چنان در مستوري خويش بكوشند كه هيچ مردي ديدن آنان را نتواند، و نيز به طريق موعظت به آنان مي‌گويند در بهشت چشمان مردان و زنان نظر باز بر فرق سرشان است تا نتوانند لذتها و خوشيهاي ديگران را بنگرند.
ص: 1312
عامه مسلمانان بر اين اعتقادند كه يك زن با ايمان نبايد حتي مردي را كه ممكن است شوهر او شود ببيند، و نيز از ديدن پسر عموها يا برادر شوهرهاي خود بايد جدا خودداري كند؛ و چون زنان بر اطلاق بجز همسر و پسران خود و به ندرت برادرانش هيچ مردي را نبايد ببيند، سخت دشوار است كه به هوسهاي جنسي آنان پي برد. اما آنچه يقين است اين است كه مقتضيات طبيعي سرزميني كه در آن زندگي مي‌كنند، يعني شرايط هواي گرم و خشك بسيار چيزهاي ناگفتني به ايشان مي‌آموزد. امّا آنان به منظور حفظ حيثيت و نيكنامي خويش هرگز تسليم هوس و آلودگي نمي‌شوند. و گرنه نشانه‌هايي عريان از وجود هوس در ضمير زنان مشاهد مي‌شود. نتيجه اين كه سخت دشوار است از واقعيت آنچه در حرم يا جايگاه سكونت زنان مخصوصا در حرمسراي پادشاه كه در حقيقت مكاني ناشناخته و اسرارآميز است، اطلاعات كامل و درستي به دست آورد.
در مدت دوازده سال دوران سفرهايم در ايران جهد بسيار كردم كه در اين مورد اطلاعات جامع و درستي به دست آورم. و بر اين باورم كه حاصل تحقيقات من از كليه اطلاعاتي كه جهانگردان پيش از من در اين زمينه تحصيل كرده‌اند بيشتر و دقيق‌تر است. با وجود اين با سبكروحي اقرار و اعتراف مي‌كنم با اين كه كنجكاوي و پرس و جوي زياد كردم جز آنچه در سطور زير ياد مي‌كنم نتوانستم به مطالب ديگر دست يابم. اما همين مختصر كامل‌ترين اطلاعاتي است كه درباره حرمسراي پادشاه مي‌توان كسب كرد، و اطمينان كامل دارم كه درباريان مقرب نيز جز اين چيزي نمي‌دانند.
گرچه برخي از خواجه سرايان به برخي از مسؤولان ارشد در مواردي خاص، بعضي مطالب مي‌گويند، اما اين گفته‌ها مهم و در خور توجه نيست؛ بعلاوه اين متصديان ارشد چندان راز نگهدارند كه مصلحت را جز به ندرت حرفي از دل بر زبانشان نمي‌گذرد.
پيش از اين نيز به مناسبت در اين كتاب نوشته‌ام كه حرمسراي شاه داراي زيباترين و باشكوه‌ترين بناهاست، و چنان آراسته شده كه سلسله جنبان عشق‌ورزي و عشرت‌جويي است. زيرا شاه بيشتر اوقات زندگيش را در حرمسرا مي‌گذراند.
در مورد نگهباني و حفظ انتظامات اين مقامات چنين دريافته‌ام كه همان مقررات و رسوم و سازمان كه در دربار وجود دارد در حرم نيز برقرار است. يعني
ص: 1313
دختران با همان عنوان كه مردان در دربار خدمت مي‌كنند در حرم به كار اشتغال دارند. برخي از آنها در مقام ميرآخور انجام وظيفه و سلاح شاه را حمل مي‌كنند.
دسته‌اي نگهبان در حرم مي‌باشند؛ برخي نيز پاسدار و محافظند، و گروهي كه نجيب‌زاده‌اند خدمتگران مقربند. سخن كوتاه، همه سمتهايي كه در دربار وجود دارد در حرمسرا نيز هست. از برخي كسان شنيده‌ام كه حتي در حرمسرا چند افسر، يك تفنگچي و چند سلاح‌دار ديگر در حرم خدمت مي‌كنند؛ امّا من جز آنچه در سطور ذيل مي‌آورم اطلاعات مسلّم و قابل باور ندارم.
به تحقيق و بدون ترديد دسته‌اي از دختران همانند مردان روحاني به زنان حرم وظايف ديني مي‌آموزند. اين گروه دختران نه تازه كارند و نه بسيار جوان. افزون بر اينها زنان ديگري مسؤول انجام دادن كارهايي كه در پيشبرد امور زندگي لازم است مانند خياطي، كفشگري و امثال آن مي‌باشند. همچنين زنان و دختران سالمندي كه به كار پزشكي و داروسازي اشتغال دارند. در آن‌جا مسجد حتي گورستان نيز وجود دارد، و به طور كلّي آنچه در يك شهر هست در حرمسرا نيز هست.
ساكنان حرمسرا تحت سه لقب از هم شناخته مي‌شوند. عنوان دختراني كه در حرمسرا به دنيا مي‌آيند بيگم،- مؤنث بيگ است- و اين لقب معرف و بيانگر اين معني است كه شخصيّت موصوف شاهزاده مي‌باشد. معشوقگان شاه و زناني كه در حرم متعّهد امور مهم مي‌باشند خانم ناميده مي‌شوند، و اين لفظ مؤنث كلمه خان، و معادل لفظ دوك در فرانسه است كه لقب حاكمان ايالات نيز مي‌باشد. زنان ديگري كه در مقام پايين‌تر قرار دارند خاتون، و باقي زنان كنيز ناميده مي‌شوند. حرمسراي سلطنتي و دربار كاملا از هم جدا مي‌باشند و ارتباطي ميان اين دو نيست.
وقتي شاه مي‌ميرد همسرانش را در جايي جداگانه اقامت مي‌دهند، و آنان بايد تا پايان عمر در آن‌جا به سر برند. بر در جايگاه آنان خواجگاني به نگهباني مي‌گمارند تا جز از ورود افرادي معيّن كه براي آوردن ما يحتاج ايشان و آوردن خبر و پيغام بدان جا مي‌آيند از داخل شدن ديگران جلوگيري كنند. بر اثر همين سختگيريها و محروميتهاست كه معشوقگان پادشاه همين‌كه از خبر مرگ وي آگاه مي‌شوند از شدت يأس و نااميدي چنان فرياد و شيون مي‌كنند كه صداي فغان و زاري‌شان ابرها را مي‌شكافد و به آسمان مي‌رسد. بي‌گمان اين ناله‌ها و ضجه‌ها نه به خاطر فقدان پادشاه مي‌باشد بل‌كه از آن روست كه بايد تا پايان عمر بدون گردش، بسان زندانيان
ص: 1314
در همان جا بمانند.
در سال 1675 مهتر خواجه‌هاي حرمسرا به من گفت: هنوز حرم معشوقگان شاه صفي اول جد پادشاه كنوني بجاست، و هجده يا بيست تن آنان در آن جا جدا از هم همانند زندانيان زندگي مي‌كنند.
وقتي پادشاه برادر يا پسري به سنّ بلوغ دارد به انتخاب وي معشوقه‌اي به او مي‌دهد، يا به نسبت محبت و لطفي كه به او دارد چند معشوقه، چند خواجه، و چند كنيز در اختيارش مي‌گذارد. همچنين عمارتي در حرم به او مي‌دهد تا در آن‌جا همانند تبعيديان با معشوقگان و خدمتگران و مادر خود زندگي كند. اينان حق ندارند جز با اجازه مخصوص شاه از عمارتي كه در اختيارشان نهاده شده پا بيرون نهند، و با ديگر افراد ساكن حرمسرا ديدار و گفتگو كنند. اين شاهزاده سيه ستاره تيره‌روز بيش از آنچه راهبي نوآموز تحت مراقبت است زير نظر مي‌باشد. به او مي‌گويند كه زندگيش به اراده و تمايل شاه بستگي دارد. و چون اهميت وجود او بيش از مادر و خواجگان و معشوقگان وي مي‌باشد سخت‌تر از آنان مقيد و تحت نظر مي‌باشد، و باور نمي‌توان كرد كه در سراسر پهنه زمين كسي چون او زير نظر باشد. او جرأت ندارد حتي دزدانه به دختراني كه اجازه معاشرت و معاشقه آنان را بدو نداده‌اند بنگرد، و اگر وي را در حال عشق ورزي با زني ببينند اگر معاشقه‌اش از مرز چشمك زدن و نظر بازي درگذشته باشد براي كلّيه زنان حرم خاصه براي معشوقه‌اش شوم و مخاطره‌انگيز خواهد بود. شنيده‌ام بسياري در اين كار جان باخته‌اند؛ حتي بسياري از دختران را به گناه اين كه چرا فرصت و مجال داده‌اند كه مردان بي‌خبر ايشان عاشقانه و دزدانه به رويشان بنگرند زنده به گور كرده‌اند.
اما در مورد دختران پادشاه بايد بگويم وقتي به سنّ عروسي رسيدند مادرشان مقدمات شوهر دادن آنان را فراهم مي‌كند و نفوذ خويش را براي جلب موافقت شاه به كار مي‌برد، و اين امر بستگي بسيار به محبوبيت دختر، و نفوذ مادرش دارد. اما معمولا ازدواج دختران شاه هنگامي انجام مي‌گيرد كه غرور جواني و هيجانهاي جنسي دختر كاسته شده باشد و به حدّ اعتدال رسيده باشد تا با شوهر خود با مدارا و آهستگي و سازگاري رفتار كند.
چنانكه پيش از اين شرح داده‌ام هر قسمت حرم زير نظر و مراقبت خواجه‌اي خاص اداره مي‌شود و مجموعا زير فرمان خواجه بزرگي است كه او را داروغه
ص: 1315
مي‌نامند، و لقب حاكمان شهرهاي بزرگ نيز همين است. داروغه يا خواجه‌سرا معمولا پير غلام زشترو و درشت‌خويي است كه شما آسان مي‌توانيد در آيينه خيال ببينيد چه بسيار زيبارويان جوان گل اندام در بند حكومت وي گرفتارند، چنانكه همواره از بيم اين آتش خوي ديوسار، نظم و سكوتي غير قابل باور در سراسر حرمسرا حكمفرماست.
وقتي شاه قصد بيرون شدن از پايتخت را دارد كسي را به جانشيني خود در حرمسرا مي‌گمارد و اين نايب در تمام طول مدّت غيبت شاه بر همه امور حرم، و بر همه زنان و فرزندان پادشاه حكومت مي‌كند. نام خواجه سرايي كه در زمان اقامت من در پايتخت همه امور كاخ را زير نظر داشت خواجه كافور بود. من با او چند بار ديدار و گفتگو كردم. او دانا و هوشمند بود، و هنگامي كه دانست من كتابهايي نوشته‌ام. با من بيش از ديگر كساني كه به ديدنش مي‌آمدند، مهرباني و تفقد مي‌كرد. به مناسبت منصب مهمي كه داشت همه مردم پايتخت از او مي‌ترسيدند و حرمتش مي‌نهادند، و نفوذش چندان زياد بود كه دستور و توصيه‌اش از سفارشنامه هر وزير اثربخش‌تر بود.
حرم پادشاه ايران از نظر اين كه گروهي از خوبروترين و طنازترين و خوش اندام‌ترين و هوس‌انگيزترين زنان در آن گرد آمده‌اند بي‌مانند مي‌باشد. زيرا حاكمان از هر نقطه كشور، زيباترين و دلپسندترين دختران را به دربار مي‌فرستند، و تنها دوشيزگان در آن راه مي‌يابند. به سخن ديگر هر يك از حاكمان آگاه شود كه در جايي دختري لايق دربار وجود دارد وي را مي‌گيرد و به دربار مي‌فرستد. شگفت اين كه پدران و مادران از اين كه دخترانشان به دربار راه مي‌يابند افتخار و شادي مي‌كنند زيرا كسي در دربار شاه دارند كه حافظ منافعشان باشد.
هنگامي كه دختري وارد حرمسراي شاه شود هديه‌اي براي نزديك‌ترين كسانش مي‌فرستند، و براي خود او مستمري مناسبي تعيين مي‌كنند. كمترين مبلغ مستمري دويست و پنجاه فرانك، و بيشترين آنها سه هزار اكوست، و حد متعارف دو هزار و پانصد ليور مي‌باشد. چنانچه دختري به سببي مورد توجه و عنايت خاصّ شاه واقع شود مستمري وي افزايش مي‌يابد، و اگر پادشاه از يكي از معشوقه‌هاي خود داراي فرزندي شود كه زنده ماند مستمري نزديك‌ترين بستگان مستمري بگير وي را تا درجه يك ارباب واقعي بالا مي‌برند، و ديگر كسان خانواده‌اش را ترقي مي‌دهند.
گرچه بسياري از دختران حكام ايالات و ديگر جاه‌مندان و بزرگان در حرم سرا درآمده‌اند اما بيشتر آنان تازه رويان و زيبايان گرجي، و چركسي و ديگري
ص: 1316
گلچهرگان سرزمينهاي مجاور اين ولايات مي‌باشند كه همه آنان معدن حسن و زيبايي و لطف و ظرافت مي‌باشند و خوبرويان از اين مراكز جمال و دلبري به همه جا پراگنده مي‌شوند.
حرمسراي پادشاه در حقيقت همانند زنداني است كه بيرون شدن زنان از آن جز بر حسب تصادف نادر الوقوع امكان پذير نيست، و يك دختر شش يا هفت ساله شايد اين نيك بختي نصيبش شود. زنان و معشوقگاني كه بچه‌هاشان زنده باشند يا مدتي زيسته باشند هرگز از حرم بيرون نمي‌شوند. زيرا به محض تولد نوزاد عمارتي جداگانه و خاص در اختيار آنان نهاده مي‌شود، و به نسبت اين كه نوزاد پسر يا دختر باشد، و شاه داراي فرزندان كم يا زياد باشد خدمتگر به آنان مي‌دهند. اما محروميت از آزادي بدترين و شوم‌ترين شدايد و سخت‌ترين متاعب حرمسرا نيست بل‌كه مي‌گويند در اين وحشت كده دردناك‌ترين و هراس‌انگيزترين و نفرت‌بارترين شكنجه‌ها اعمال مي‌شود. برخي زنان آبستن را خفه مي‌كنند، برخي را به سقط جنين اجباري محكوم مي‌نمايند، و نوزادان را چندان از خوردن شير محروم مي‌دارند تا جان بسپارند، يا به گونه ديگر تلف مي‌كنند. از ميان اين تيره روزان تنها زني خوشبخت است كه نخستين پسر را براي شاه بزايد، زيرا اين سعادت و مقام و قدرت نصيبش خواهد شد كه روزي مادر شاه آينده باشد. اما سرنوشت زنان ديگر اينست كه با فرزندان خود در گوشه‌اي از حرمسرا به حال تبعيد و انزوا به سر برند، و در آن جا قرين درد و بيم باشند. زيرا هر كدام در اين وحشت است كه دمي بعد فرزندش به امر شاه كور يا كشته شود. خواه اين طفل بچه يا برادر شاه باشد. و اين نگراني و ترس از اين روست همين كه خدا به شاه پسري مي‌دهد همه زنان حرم از داشتن فرزند گرفتار تشويش و بيم مي‌شوند، و بزرگترين و يگانه آرزوي آنان اين است كه روزي به ديگري شوهر كنند، و اين شادماني و بهروزي نصيبشان نمي‌شود مگر مدت زماني دراز به مادر شاه و مادر پسر ارشد شاه، يا به خود شاه چندان خدمت كنند كه عنايت وي را به نفع خود برانگيزند.
مادر شاه با بيشتر وزيران و بزرگان دربار به نسبت اهليّت و سزاواريشان گفتگوهاي نهاني دارد و هر كدام براي خود يا يكي از پسرانشان يكي از دختران حرم را خواستگاري مي‌كند تا به وسيله اين پيوند بر محبت و عنايت وي نسبت به خود بيفزايد و از حمايت و پشتيباني او بيش از پيش بهره‌مند شود.
ص: 1317
گاه شاه اين گلچهرگان سيمين تن خوش اندام را از سر هوس به بزرگان و نزديگان خود مي‌بخشد، و البته اين عنايت ناگهاني و غير مترقّب كه هرگز اميد تصاحب آن را نداشته‌اند براي آنان مايه بسي افتخار و مسرت مي‌باشد.
نخستين بار كه من در دربار بار يافته بودم شب هنگام شاه از سر رأفت و بدون مقدمه يكي از دختران جوان و زيباي حرم را براي ناظر دربار كه مورد لطف شاهانه قرار گرفته بود فرستاد. ناظر كه به سبب پيري و فرسودگي و بي‌حالي و كثرت وظيفه چنانكه سزاوار بود بدان لعبت فتان نپرداخت، اما مصلحت را خواه از لحاظ سياست و خواه از نظر اين كه از آن عطّيه ملوكانه خويش را شادمان و سرخوش بنمايد سه شبانروز از حرم بيرون نيامد، و پيوسته در كنار و مصاحيت آن دلارام جوان به سر برد. و چه خوشبخت و فرخنده فالند دختراني كه شاه آنان را بدين گونه به بزرگان دربار خود مي‌بخشد. زيرا اين گلچهرگان همين كه پا به خانه جاه‌مندان مي‌نهند زن شرعي و قانوني آنان مي‌شوند و شوهر هر كدام با وي در نهايت اعزاز و احترام رفتار مي‌كند؛ رفتاري نيكو و به آيين، آن گونه كه شايسته و درخور دختر پادشاه باشد.
هنگامي كه شمار اين دختران در حرم فزوني يافت شاه براي اين كه حرمسراي خود را از جمعيّت زياد بپيرايد آنان را به افسران ارتش، يساولان، قاپوچيها، كه همطراز نجيب زادگان فرانسوي مي‌باشند مي‌دهد. اما چون شاه آن عده از زنان حرم را كه فرزند دارند به شوهر ديگر نمي‌دهد، همچنين به ندرت زني را كه آبستن است مي‌بخشد، زنان حرم به اميد اين كه روزي از زندان حرمسرا آزاد شوند فن‌ها و حيله‌ها به كار مي‌برند تا حامله نشوند. مثلا خود را به عمد فربه مي‌كنند يا براي جلوگيري از حامله شدن و زايمان چاره گريها مي‌نمايند. در اين باره قصه‌ها و داستانهاي زياد بر سر زبانهاست، و از زبان كسي شنيدم كه شاه عباس ثاني يكي از اين مه طلعتان جوان را كه از ترس حامله شدن به خدعه و دروغ روي آورده بود زنده زنده به آتش سوزانده بود.
توضيح اين كه شاه شبي وي را دعوت كرده بود به خوابگاه او درآيد. دختر از بيم آنكه مبادا بارگيرد به دروغ به شاه جواب فرستاد چون عذر زنانه دارد در چنين شرايط جرأت و آمادگي ندارد به بستر شاه درآيد. شاه روز بعد به اتاق او رفت. دختر جوان چون شاه را برابر خويش يافت خود را در پايش انداخت تا در چنان حال از آميزش با وي صرف نظر كند. شاه كه سخت شيفته و دلباخته همبستري با او بود از تحاشي و عذرانگيزي او مشكوك شد، و در دم دستور داد يكي از زنان او را معاينه كند و چون
ص: 1318
دانست دروغ گفته است چنان خشمگين گشت كه فرمان داد دست و پايش را ببندند و در بخاري ديواري جاي دهند، دورش را هيمه بچينند و بيفروزند. بدين صورت دختر جوان را زنده زنده سوزاند.
همچنان كه شاه گاه‌گاه اين پري رويان را به پاداش خدمتهاي گران سنگي كه كرده‌اند يا به ازاي عنايتي كه به برخي از درباريان يا معتمدان خود دارند به آنان شوهر مي‌دهد، و به مراد و آزادي و خوشبختي مي‌رساند، گاه نيز به سبب آزردگي و رنجشي كه از ايشان دارد به نيّت تنبيه آنان را به همسري شوهراني از طبقه پايين كه به كارهاي پست و خسيس اشتغال دارند درمي‌آورد. از اين گروه زنان مي‌توان خبرهاي حرمسرا را آسان‌تر از آنچه از خواجه سران مي‌توان شنيد، كسب كرد.
اما من آنچه را كه درباره حرمسرا آوردم از خواجه‌اي كه ساليان دراز خدمت عمه شاه مي‌كرد، شنيده‌ام. در خلال كارهايي كه با اين شاهزاده خانم داشتم، و اين خواجه سرا رابط و پيام بر ما بود با وي آشنا و سپس دوست شدم، و رشته دوستي ما اندك اندك چنان استوار شد كه از جواب گفتن آنچه از او مي‌پرسيدم دريغ نمي‌ورزيد. مخصوصا وقتي دانست هدف من از دانستن اين خبرها نوشتن در كتابي است تا اروپاييان كه از عادات و اخلاق و آداب و رسوم ايرانيان بي‌خبرند بخوانند و بدانها آگاهي يابند در گفتن آنها دليرتر و بي‌محاباتر شد، و با اعتماد بيشتر و بي‌پيرايه‌تر سخن مي‌گفت.
خبرهاي حرمسرا را از ماماهائي كه گاهگاه به حرمسرا خوانده مي‌شوند نيز مي‌توان كسب كرد. قابله‌ها زماني به حرمسرا دعوت مي‌شوند كه زاييدن بر زنان حامله دشوار گردد، اما چنين مواردي به ندرت اتفاق مي‌افتد. زيرا در ايران همانند نقاط گرمسيري مشرق زمين زايمان به آساني صورت مي‌پذيرد، و كمتر حضور قابله لازم مي‌شود. به سخن ديگر در هر خانواده زنان مسن‌تري هستند كه از زنان زائو مراقبت مي‌كنند. اما چون در حرمسرا چنين زنان وجود ندارند در موارد حاد ماما از خارج به حرمسرا مي‌برند. همچنين مي‌توان اخبار حرمسرا را از زبان دايگان شنيد زيرا آنانند كه فرزندان نوزاد شاه را شير مي‌دهند نه مادرانشان.
از جمله وظايف پزشكان دربار اينست كه براي شير دادن نوزادان حرمسرا دايگان جوان بلند بالا، ظريف اندام، باريك ميان و سپيدرو و به سخن ديگر تمام
ص: 1319
خلقت «1» بيابند، دايگاني كه هرگز به بيماريهاي سخت و دراز مدت گرفتار نشده باشند.
سه گروه متمايز از هم نگهباني حرمسرا را به عهده دارند: نخست خواجه سراهاي سفيد پوست كه حفاظت قسمت بيرون حرمسرا سپرده به آنهاست. آنان اجازه ندارند چندان در حرمسرا جلو بروند كه زنان آنان را ببينند، زيرا با اين كه جملگي خواجه، و از نظر امور جنسي ناتوانند در معرض بد گماني و حسد مي‌باشند، و بيم آن در ميان است كه زنان حرم آنان را ببيند، و چون رنگ آنان سپيد است اين سودا در ذهنشان پديد آيد كه مرداني در نزديكي آنان وجود دارند كه رنگشان از رنگ بدن شوهرشان سپيدتر است، بدين خيال در دل شيفته ايشان شوند، و از علاقه‌شان نسبت به شوهر كاسته گردد. من در شرح اين موضوع كه مي‌گويند خواجه‌ها كاملا مقطوع النسل مي‌باشند و از ايفاي امور جنسي عاجزند در مي‌گذرم، زيرا رعايت اصول اخلاقي وادارم مي‌كند كه از آوردن مطالب خلاف عفت عمومي كه شنيده‌ام خودداري ورزم.
دومين گروه نگهبانان، چنانكه پيش از اين آوردم متشكل از دسته‌اي از دختران مي‌باشند كه شاه معشوقه‌هاي خود را از ميان آنان انتخاب مي‌كند، و شش تن از دختران پيوسته شبان و روزان به نوبت نگهباني مي‌كنند. هر يك اين دختران جوان هفته‌اي يك بار با دختري پير كه به جاي مادرشان مي‌باشد كشيك مي‌دهند. هر كدام اين دختران مسكني جداگانه دارد، يا حداكثر يك دختر و يك پير دختر در يك اتاق به سر مي‌برد. اين دختران جز با اجازه حق ندارند به اتاق يكديگر بروند.
اينان حقوق و پارچه‌هايي را كه به ايشان تعلق مي‌گيرد به نقد مي‌گيرند. خوراكشان را از آشپزخانه مي‌دهند، و چهار پنج زن و دو خواجه كه يكي كمتر از ده سال و يكي بيش از پنجاه سال دارد به خدمتگزاري آنان مأمورند. حقوق آنان نسبت به خصوصيات
______________________________
(1) زيبايي. زن در كتاب معروف سمك عيار چنين شرح شده است:
«سروي ديد روان، رويي ديد چون ماه شب چهارده، بالايي چون سرو، گيسويي چون كمند سياه، خنديدني چون صبح، خراميدني چون كبك، جلوه كردني چون طاووس، اشكمي چون آرد كه ده بار به حرير ببيزي و به روغن بسرشي، و زنخداني سيمين، دهاني چنان كه چون سخن گفتي فهم نتوانستي كردن كه سخن مي‌گويد. بيني چون تيغ درم، چشمي چون چشم گور، گردني چون گردن غزالان، دنداني چون در، جبهه‌اي چون تخته سيم، عارضي چون گل، در حسن چنان تمام بود كه اگر زاهدي او را بديدي زهد در باقي كردي، و اگر صوفيي او را بديدي طاعت صوفي خود را در باقي كردي، و اگر باد در زلف او وزيدي، بوي عطر جهان بگرفتي.» (صفحه 622)
ص: 1320
جسمي و اخلاقي و كارهايي كه انجام مي‌دهند متفاوت است. آنان به دقتّ تمام تحت نظارت و مراقبتند تا مبادا بر ضدّ يكديگر توطئه و دسيسه كنند، يا فتنه و شيفته هم شوند. زيرا در مشرق زمين عشقبازي زنان يا دختران نسبت به هم ديده مي‌شود. من از بسياري كسان شنيده‌ام كه زنان به اين كار تمايل شديدي دارند، و راههاي زيادي براي ارضاي يكديگر مي‌دانند. از اين رو زنان را به شدت از عشق ورزي به يكديگر و ارضا كردن جنسي هم منع مي‌كنند، زيرا بر اين باورند كه ارتكاب اين كار از شادابي و طراوت و جاذبه ايشان مي‌كاهد، و احساسات و تمايلات آتشين آنان را نسبت به آميزش به مردان خاموش مي‌كند.
زناني كه به حرمسرا رفت و آمد داشته‌اند از عشق ورزيها و ملامسه‌هاي زنان حرمسرا با يكديگر داستانها و حكايتهاي شگفت‌انگيزي مي‌گويند، و جز اين از حسادتها و رقابتهاي معشوقه‌هاي شاه نسبت به هم سخنها بر زبان دارند. اينان همواره به هم كينه مي‌ورزند، عيبهاي يكديگر را آشكار مي‌نمايند، و به هم تهمتهاي زشت مي‌زنند. زناني كه بيشتر به جهتي بيشتر از ديگران مورد توجه شاه مي‌باشند، و زناني كه به سبب داشتن آواز خوش، يا مهارت در رقصيدن، يا شيرين زباني يا داشتن هنر ديگر مقرب‌ترند بيشتر در معرض بدخواهي و كينه ورزي قرار مي‌گيرند. بر اطلاق هيچ يك از زنان حرم بي‌رقيب و بي‌بدخواه نيست، و آنان كه اميدي به آزادي خويش ندارند همواره كج خلق، زود خشم و پرخاش جويند، و براي جلب توجه و علاقه‌مندي شاه كوشش نمي‌كنند، و به اين يگانه مايه دلخوشي نمي‌پردازند.
بدخواهيها، كينه توزيها، حسادتهاي زنان حرمسرا نسبت به هم در زندگي و اخلاق شاه به هر روي اثر مي‌نهد و ناراحتيها و نگرانيهاي آزار دهنده‌اي براي او در وجود مي‌آورد. زيرا خويش را هم صحبت زناني مي‌بيند كه هيچيك آنان در باطن به وي دلبستگي راستين ندارد. از اين رو وي نيز به اندك رنجش برايشان سرگران مي‌شود يك چند نفرشان را از مرتبه همخوابگي به كنيزي تنزل مي‌دهد، و آنان را به كارهاي پست و سخت مي‌گمارد. عده‌اي را نيز با ضربات چماق و تازيانه تنبيه مي‌كند، و مي‌كشد، و مي‌سوزاند يا زنده به گور مي‌كند.
آنچه من بيشتر درباره زنان حرمسراي پادشاه ايران و حرمسراي بزرگان و جاه‌مندان شنيده‌ام اينست كه آنان براي جلب رضاي شوهر جادو و افسون زياد به كار مي‌برند. اينان بر اين باورند كه با طلسم و جادو روح و فكر شاه، يا خداوندان خود را
ص: 1321
تسخير مي‌كنند، رقيبان خويش را از نظر ايشان مي‌اندازند و به رغم آنان صاحب بچه مي‌شوند. در نتيجه گاه چنان اتفاق مي‌افتد كه جاه‌منداني ناگهاه از زيبارويان دلستان حرم خويش مهر مي‌گسلند و پاي‌بند عشق كنيزي سياه‌چرده مي‌گردند. زنان بر اين اعتقادند كه يهوديان جادوگراني ماهر مي‌باشند، و چون رانده و مطرود همه جهانيانند بدين كار روي آورده‌اند تا هرچه بهتر روزگار بگذرانند، و اگر به عيان دريابند آن‌قدر كه مردم گمان مي‌برند جادوگران و طلسم‌گاران خوبي نيستند، سخت خشمگين مي‌شوند.
زنان اين يهوديان به بهانه فروختن جامه، زيورآلات و عطر يا دستاويزهاي ديگر داخل حرم نفوذ مي‌كنند، و به دختران دلداده و عاشق‌پيشه‌اي كه از ساده‌دلي به گفته‌هاي آنان دل مي‌سپارند جوشانده‌ها، نوشابه‌ها و دواهاي گوناگون مي‌دهند، و به گفته‌هاي اميدبخش و رؤياآفرين دلشان را خوش مي‌دارند. اما خواجه سراها كه ترشروي و كج‌خلق و تلخ گفتارند، وارگوس‌Argos 1 پير را مي‌مانند جلب رضامنديشان آسان نيست به گفته‌ها و دواهاي اين زنان هيچ اعتقاد ندارند، و با دقت و مواظبت تمام بر آنان نظارت مي‌كنند.
مردان غالبا مي‌توانند خود را از فريبكاريها و حيله‌گريهاي مردان جادوگر و طلسم‌كار مصون بدارند، و گول اين دغلان را نخورند، اما در برابر چرب زبانيها و دروغ پردازيهاي زنان جادوگر با همه آگاهيها و دورانديشيها كه دارند مقهور و تسليم مي‌شوند.
يكي از روزهاي ماه اكتبر سال 1672 كه با ناظر كل دربار شاه در مخزن پارچه‌هاي زربفت و نقره‌كار بودم، و شاه در آن روز به سفري دور مي‌رفت، ناظر در كار تحويل كردن پارچه‌هاي مناسب فصل زمستان در حرمسرا بود. خواجه‌سرايان به قدر قوّت خود پارچه‌ها را برمي‌داشتند و به حرمسرا مي‌بردند. در آن هنگام ناظر
______________________________
(1) بنا به برخي اساطير ارگوس موجودي بود كه چهار چشم داشت با دو چشم به جلو و با دو چشم ديگر به عقب نگاه مي‌كرد. به روايت ديگر در سراسر اندامش چشمان زياد داشت. وي داراي نيروي بسيار بود. اوي خطرمند را كشت و پوست آن بر تن خود پوشاند. همچنين اكيدنا دختر عجيب الخلقه‌اي كه مردمان را مي‌گرفت و به خواب مي‌كرد از پاي درآورد. چشمان ارگوس در همه حال به نوبت نيمي به خواب مي‌رفت و نيم ديگر باز بود. بنا به قولي هرمس با پرتاب كردن تخته سنگي آرگوس را كشت و به روايت ديگر با تركه نازك و سحرآميزي او را به خواب كرد و به هر تدبير كه بود او را از ميان برداشت.
ص: 1322
به نظرم خشمگين مي‌نمود، زيرا خواجه‌باشي حرم كه آن‌جا حضور داشت بيش از آنچه لازم بود پارچه طلب مي‌كرد، و ناظر موافق نبود؛ و من در جريان كار شنيدم كه خواجه‌سرا به ناظر آهسته گفت پادشاه اكنون شصت بچه زنده در حرمسرا دارد، و با توجه آنچه در مورد حرمسراي پادشاه شنيدم معتقدم هر وقت عده فرزندان شاه زياد مي‌شود از شمار آنان مي‌كاهند. ملكه مادر بر اين عمل زشت و فجيع نظارت مي‌كند اما چون كاري مرسوم و معمول است شناخت و قبح آن از ميان رفته است.
ملكه مادر صاحب اختيار مطلق و فرمانرواي كلّ معشوقان پسر تاجدار خويش است، و سرنوشت همه آنان و فرزندانشان در يد قدرت اوست، و بي‌مدد لطف وي هيچيك از محبوبه‌هاي شاه و گرچه مورد محبت خاص باشد نمي‌تواند موقعيت خويش را دير زماني حفظ كند.
گفتني است كه پادشاهان ايران هرگز مانند رعاياي خود همسري را به عقد ازدواج خود درنمي‌آورند. زنان حرم شاه جملگي كنيزان وي‌اند، و هر دختري كه وارد حرم مي‌گردد از خود هيچ اختيار ندارد. پادشاه مالك مطلق اوست، و به دلخواه خود با او رفتار مي‌كند.
آنچه درباره عده فرزندان شاه آوردم اگر از منبعي قابل اطمينان نمي‌شنيدم براي من شگفت‌انگيز و غير قابل باور بود. زيرا در موارد ديگر شنيده‌ام كه شاه در زمان واحد معشوقه‌هاي زياد ندارد، و معمولا مدتها با يكي از آنان مي‌آميزد.
به هر روي حرمسرايي بدان عظمت و زيادي معشوقگان به دلايلي كه به برخي از آنها اشاره شد مايه كثرت جمعيت نمي‌شود، و اصولا تعداد افراد خانواده‌هاي ايران بسيار نيست حتي كمتر از عده افراد خانواده‌هاي فرانسوي مي‌باشد، و اين امر ناشي از آنست كه دختران و پسران ايران پيش از آن كه به رشد طبيعي برسند به هم مي‌آميزند.
به سخن ديگر قبل از آن كه قابليت آميزش يابند با داروها و معجونهاي محرك قواي جنسي خويش را ناروا تحريك مي‌كنند و بر اثر همين مباشرتهاي بي‌هنگام، زنان ايران و بيشتر نقاط مشرق زمين در بيست و هفت يا سي سالگي از بچه آوردن بازمي‌ايستند.
نوشته‌اند سلطان مراد سوم امپراتور عثماني يكصد و دو فرزند داشته. اين از نوادر و مستثنيات است و كليت ندارد، و وقتي به آداب و عادات ايرانيان درباره چگونگي نگهداري زنان در محدوده خانه، و دور نگهداشتن آنان از مردان تأمل كنيم علّت تفاوتهايي را كه ميان زندگي اجتماعي ايران كنوني، و ايران زمان پادشاهي
ص: 1323
داريوش و ديگر شهرياران آن روزگاران است، درمي‌يابيم و پي مي‌بريم كه ايران باستان داراي چه ثروت سرشار و فروشكوه خيره‌كننده‌اي بوده است، و جاي شگفتي است كه چگونه در اين كشور هنوز اين همه آباداني و رفاه و آسايش و ظرافت و آداب به‌جا مانده است.
مردان ايران بر اين قولند كه زنانشان تنها به كار كامجويي و آوردن فرزند مي‌خورند و بس، از اين‌رو در پرورش فكري و هنرآموزي ايشان نمي‌كوشند. خود زنان نيز جز اين نمي‌خواهند، نه چنانكه بايد خانه‌داري مي‌كنند، و نه به امور ديگر مي‌پردازند. اوقات خود را به بيهودگي و آسانگيري و تنبلي مي‌گذرانند. تمام مدت روز در بستر لميده‌اند، و كنيزكان كم سال با دستهاي خود بدنشان را مي‌مالند. زيرا اين يكي از لذتهاي زنان آسياست. يا آن كه با تنباكوي داخلي قليان مي‌كشند. اين نوع تنباكو آن قدر ملايم است كه اگر دود آن را از بامداد تا شامگاه بكشند سردرد و ناراحتي در وجود نمي‌آورد.
اما زنان كارآمدتر و زرنگ‌تر گاهي خياطي مي‌كنند، و از عهده اين كار به خوبي برمي‌آيند و غذاشان هميشه آماده است، و زنان حرمسراي پادشاه هرگز براي ديد و بازديد از حرمسرا بيرون نمي‌روند. زنان بزرگان نيز به ندرت از خانه خارج مي‌شوند، و اگر خواهان ديدار زني باشند او را به خانه خويش مي‌خوانند، و لازمه اين روش زندگي اينست كه با عده كمي از زنان مراوده داشته باشند و براي ملاقات به راههاي دور و دراز نروند. فقط اگر مواردي مانند عروسي يا زايمان يا عيد پيش آيد خواهر به ملاقات خواهر، يا برادرزاده به ديدار عمه‌اش مي‌رود، اما اين ديدارها غالبا هفت يا هشت روز به طول مي‌انجامد، و زن و دختران و خواجه سراهاي خود را به همراه مي‌برد.
به سخن ديگر اگر شوهرش به او اعتماد كامل نداشته باشد عده بيشتري همراهش مي‌كند تا پيوسته مراقبش باشند.
شاهزاده خانمهاي نزديك به دربار پيوسته وسيله‌ها مي‌انگيزند تا به حرمسراي پادشاه دعوت شوند، و هنوز به خانه خويش بازنگشته‌اند از نو تدبيرها مي‌انديشند و به كار مي‌برند تا دگر بار احضار شوند، و هشت يا ده روز آن‌جا بمانند، زيرا افزون بر تفريحاتي كه آن‌جا مي‌كنند هداياي ارزشمندي نيز با خود به خانه مي‌آورند.
جاه‌مندان و بزرگان پيوسته آرزومندند كه همسران آنان به حرمسراي پادشاه دعوت شوند، زيرا به وسيله آنان تمنيات خود را محرمانه به عرض پادشاه مي‌رسانند.
ص: 1324
آناني كه قبلا نيز در حرمسرا بوده‌اند شوق بسيار دارند كه به همين اميد ديدار تازه كنند، اما چون بايد قبلا احضار شده باشند اين بازديدها به ندرت حاصل مي‌شود.
اين نكته نيز گفتني است آن دسته از زنان مرداني كه در حرمسرا شناخته نيستند بسيار كم اتفاق مي‌افتد كه در آن جا راه يابند، و شوهر طيّ مدتي كه همسرش به ديدن رفته است هرگز نزد وي نمي‌رود، مگر اين كه زنان ميزبان را قبلا ديده باشد، يا مادر و خواهر و عمه وي يا از محارم ديگر باشند.
ص: 1325

فصل سيزدهم قرق يا منع نزديك شدن به حرم سلطنت‌

اكنون كه شرح چگونگي نگهداري زنان در حرمسرا به سرآمد، نوبت آن است كه طرز مراقبت و محافظت آنان هنگامي كه به سفر يا گردش يا ديد و بازديد مي‌روند گفته شود. وقتي زنان مهتران جاه‌مندان ارشد قصد رفتن به جايي از خانه دارند، و اين كار منحصرا در شب صورت مي‌گيرد، عده‌اي از سواركاران صد قدم جلوتر، و گروهي از سواركاران صد قدم دورتر به دنبال آنان حركت مي‌كنند. و دمادم قرق مي‌زنند: قرق، قرق. اين لفظ تركي و به مفهوم منع، قدغن، مي‌باشد، و در اين مورد بخصوص به معني دور شويد، هيچ كس نزديك نشود مي‌باشد. در ذهن ايرانيان اين صدا و اين كلمه اثر و سابقه‌اي وحشت آفرين و بيم‌انگيز دارد، و چون هيچ‌كس نمي‌خواهد حتي دو بار آن را بشنود، آنان كه اين صدا را مي‌شنوند چون شير زنجير گسسته و از بند جسته به نيروي هرچه تمام‌تر از نزديك آن گذرگاه مي‌گريزند. در فاصله ميان اين دو گروه سواران چند تن از خواجه‌سرايان در حالي كه آنان نيز بر اسب سوارند، و هر يك چماق بلندي بر دست دارد حركت مي‌كنند تا بر سر كساني كه از گذرگاه زنان محتشم دور نشده‌اند بكوبند. اما چنان كه پيش از اين اشاره كردم كم اتفاق مي‌افتد كه زنان مقامات طراز اول پيش از نيمه شب از حرم خارج شوند، خواه به ديدن خويشان و بستگان خود بروند و خواه از خانه آنان بازگردند.
قرقي كه براي زنان حرم شاه بر پا مي‌شود به راستي وحشت‌انگيز و رعب‌آفرين است، زيرا جان كساني كه نزديك گذرگاه آنان و مكان ممنوع ديده شوند بر باد است.
گستردگي ميدان ممنوع تا حدي است كه سياهي شتران حامل زنان زيباي
ص: 1326
حرم به چشم نمي‌آيد. اگر گذرگاه زنان حرم در شهر باشد همه كوچه‌هاي مسير و تمام كوچه‌هاي طرف راست و چپ گذرگاه را قرق مي‌كنند، و اين مراقبت را از آن به كار مي‌برند كه كساني به هر دليل در مكانهاي ممنوع نمانند، و جانشان در معرض خطر و تلف نيفتد.
اما اگر زنان حرم شاه قصد رفتن به ييلاق كنند نصف روز پيش از بيرون شدن ايشان تمام طول راه را تا فاصله يك فرسنگ از مردان خالي مي‌كنند. اين كار وسيله يك دسته افراد مسلح به نام قرقچي انجام مي‌گيرد. قرق‌چيها زير فرمان تفنگچي آقاسي انجام وظيفه مي‌كنند، و دستور قرق كردن راه را خواجه سرا وسيله رئيس كشيك حرمسرا به تفنگچي باشي ابلاغ مي‌كند. قرق‌چيها روز پيش از حركت كردن حرمسرا طيّ راه رفت و آمد مي‌كنند، و جار مي‌زنند كه مردان از فلان ساعت نبايد از خانه بيرون بيايند، زيرا حرم شاه از اين‌جا مي‌گذرد، و اگر مردي بر خلاف فرمان مقاومت و عمل كند و ديده شود در دم كشته مي‌شود، و نه تنها مأمور مسؤول نيست بل‌كه تشويق هم مي‌شود.
دو ساعت پيش از بيرون شدن زنان حرم قرق‌چيها به ييلاق مي‌آيند و چند تير رها مي‌كنند تا مردان به شنيدن صداي آن هر جا كه هستند اعم از شكاف كوهها يا حفره‌ها به خانه پناه ببرند. مردم ايران با مفهوم صداي تير در چنين موارد آشنا مي‌باشند، و در ذهن آنان همان مقصود را مي‌نمايد كه در جاهاي ديگر صداي تير توپ آشكارا مي‌كند.
خواجه‌سرايان نيز يك ساعت جلوتر به دهكده مي‌روند، آنان نيز جار مي‌زنند كه اگر مردي در محلهاي ممنوع ديده شود بي‌درنگ به قتل مي‌رسد.
بارها چنين وحشيگريها و اتفاقات بدفرجام روي نموده و جانها به باد رفته است. مي‌گويند زماني كه شاه عباس ثاني در سفر بود يك تن از آن دسته نوكرانش كه مأمور برپا داشتن چادرها بودند چون خسته و فرسوده شد زير يكي از چادرهايي كه به كمك او براي سكونت زنان حرم برپا شده بود لميد تا وقتي كه همكارانش همه چادرها را برافراشتند برخيزد و برود. اما از بدبختي از بسياري خستگي به خوابي سنگين فرو رفت. خواجه سراياني كه به مثابه پيش قراول بودند به آن‌جا رسيدند، و وي را خفته ديدند. آن بيچاره برگشته بخت را در همان قالي كه روي آن خفته بود پيچيدند و چندان ماليدند و غلتاندند كه جان سپرد. به سخن ديگر زنده به گور شد.
ص: 1327
در حادثه ديگر يكي از سربازان سوار به هنگامي كه جار قرق زده شده بود در محلي از كوه خفته بود و آن صدا را نشنيده بود. به وقت چاشت در ساعتي كه سوار بر اسب از محلّ ممنوع مي‌گذشت سياهي و شبح حرمسراي شاه در نظرش آمد، اما چون راه خلوت و خالي از رفت و آمد بود آنچه را از دور مي‌ديد در نظرش روشن نبود. چون لختي جلوتر رفت و حقيقت را دريافت به تندي از اسب فروجست، سر را در كلاه خود فرو برد؛ پارچه‌اي را چند بار دور سرش پيچيد و روي زمين دراز كشيد. اما اين تدبيرها كه براي نجات خود انديشيده بود و به كار برده بود هيچ سود نبخشيد. زيرا همين كه خواجه‌ها وي را ديدند بدنش را قطعه قطعه كردند.
در زمان پادشاهي شاه صفي پيري شوريده حال كه بر او ظلمي فاحش شده بود و همه داراييش را از دست داده بود به اميد دادخواهي بر آن شد هنگامي كه شاه و حرمش از كوي او مي‌گذرند عرض حالش را به وي تقديم كند. او بر اين گمان بود چون پير و عمر پيموده است وي را همانند خواجگان مي‌شمارند. اما گمانش بر خطا بود زيرا همين كه شاه صفي وي را ديد بدنش را با دو ضربت پيكان سوراخ كرد و از بند زندگي و بي‌چيزي رهاند.
من زماني به دربار شاه حضور مي‌يافتم كه شاه و حرمش زود به زود و مي‌توان گفت هر روز از حرمسرا بيرون مي‌شدند. شاه جوان بود و تازه به پادشاهي نشسته بود.
پيش از آن هرچه زيسته بود بي‌آن كه جز از مادر و پدر و معشوقگانش كسي يا جايي را ديده باشد روزگارش را در كاخ گذرانده بود، و اكنون كه به جاي پدر بر تخت سلطنت برآمده بود و آزادي تمام يافته بود به جبران محروميتهاي گذشته بر آن بود به مراد دل خود و معشوقه‌هايش بكوشد، و مهم‌ترين هوسش ديدن سراسر شهر و گردش در كشتزارها و ديه‌ها و آباديها بود. چون اين سير و سياحت همواره مستلزم برقراري قرق بود از سر ناچاري دوبار در خارج خانه خوابيدم، و يك‌بار نيز نيم شب از خانه بيرونم كردند. زيرا زماني كه هوس سير و سياحت در سر زنان شاه مي‌شكفد مردان را بدين‌سان از بستر و خانه خويش بيرون مي‌كشانند كه از گذرگاه حرم شاه دور باشند، و به اين نمي‌انديشند كه باران يا برف يا تگرگ مي‌بارد، يا از سرما سنگ مي‌تركد.
مردان بايد دور شوند و گرچه ناچار باشند پا در منجلابهايي نهند كه تا زانو در لجن فرو روند. آري، بايد افراد ذكوري كه از هفت سال بيش دارند و گرچه بيمار و بستري باشند بگريزند. اگر زناني در خانه هستند سرا را به آنان بسپارند، و گر نه درش را
ص: 1328
ببندند و بروند.
برخي مردمان پيرمردان زمينگير و بيماران را ميان زنان مي‌خوابانند؛ اگر كارشان پوشيده ماند حادثه‌اي روي نمي‌دهد، اما اگر رازشان آشكار گردد خطرها دارد.
زماني كه من از آن سخن مي‌گويم دوبار چنين دشواريها در اصفهان اتفاق افتاد، اما در دو سال اوّل سلطنت اين پادشاه، در آبادي‌هاي پيرامن شهر بتخصيص در جلفا هر ده دوازده روز يك بار، اين مشكل بزرگ روي مي‌نمود، ولي از آن پس اندك اندك اين هوسهاي سركش عشق‌آميز كه شاه را همواره در برابر دلبريها و افسونكاريهاي معشوقه‌هايش وادار به تسليم مي‌كرد كاسته شد، و سرانجام آن پري‌رويان آشوبگر را به ماندن در حرمسرا و بيرون نرفتن از آن عادت داد.
وقتي پادشاه خيمه به صحرا زده و قصد بازگشتن دارد، دستور حركت حرم نصف روز زودتر اعلام مي‌شود؛ و چون آن ساعت فرارسد افراد اردو پس از خواباندن چادرها بر اسب سوار و از آن محل دور مي‌شوند، و چون زنان حرم از اردوگاه دور شدند افراد به جايگاه خويش بازمي‌گردند. آنان چادرها و ديگر چيزها را چنان كه نهاده‌اند و رفته‌اند مي‌بينند.
گفتني است كه حرم را شب هنگام، و از راهي جدا و دور از راه اصلي باز مي‌گردانند، و من اين رسم را در زمان پادشاهي شاه عباس دوّم ديده‌ام.
در دوران سلطنت جانشين اين پادشاه نه تنها مردان بل زنان را از نزديك گذرگاه شاه و حرمش دور مي‌كردند تا مبادا يكي از زنان تماشاگر شيفته و فتنه شاه شود. اين ممنوعيّت از آن ناشي شد كه هر زمان شاه در جلفا به گردش مي‌آمد گروهي از زنان ارمني با آرايش تمام، بعضي به دستاويز تقديم عرضحال شوهرشان، و برخي به بهانه تماشاگري بر سر راه شاه مي‌آمدند و به دلبري مي‌پرداختند، مگر شاه آنان را ببيند و به معشوقي برگزيند. مي‌گويند شاه عباس دوم بدين‌گونه به دام عشق يك زن جوان ارمني گرفتار آمد. او دختر خواجه وارطان داروغه جلفا، و همسر يكي از بزرگان اين شهرك بود. شوهر اين زن از دو سال پيش به سفر رفته بود، و وقتي شاه و اهل حرمش به خانه او پا نهادند زن جوان چنان به دلبري و افسونگري از آنان پذيرايي كرد كه پادشاه مفتون و دلباخته ظرافت و ملاحت وي گرديد، و او را ربود. مي‌گويند اين تنها موردي است كه يكي از شاهان ايران زني شوهردار را تصاحب كرده، و به خود
ص: 1329
اختصاص داده است.
اين حكايت را نيز شنيده‌ام كه يك روز پيش از آن كه گرد آمدن زنان در گذرگاه شاه و حرمش ممنوع شد، گروه بسياري از زنان جوان و زيباي جلفا در حالي كه هر هفت كرده آرايش كرده بودند چنان كه بكوشند شاه را به دام عشق خود گرفتار كنند به دنبالش مي‌دويدند. در اين هنگام يكي از زنان حرم با صداي بلند خطاب به آنان گفت: اي كرشمه سازهاي بي‌آزرم، اي لوندهاي بي‌شرم، آيا براي هر كدام شما يك شوهر بسنده نيست كه مي‌خواهيد نظر تنها شوهر چهارصد زن را به سوي خود جلب كنيد، و حال آنكه ما خود يكان يكان مي‌كوشيم به رغم ديگران وي را براي خود نگهداريم.
هنگامي كه اهل حرم شاه با وي بيرون مي‌روند همگي سوار بر اسب مي‌شوند.
گرچه غالبا نظرشان گردش كردن است، اما گاهي براي پيدا كردن دختران جوان و زيبا نزد ارمنيها مي‌روند. رسم ارامنه اين است كه دختران خود را در خردسالي حتي هنگامي كه شيرخواره‌اند نامزد مي‌كنند، از اين‌رو در چنين مواقع آنان را پنهان مي‌دارند زيرا رسم بر اين است كه هيچ كس نبايد به دختري كه نامزد دارد عشق بورزد.
هوس شاه در طلب دختران زيبا و دلارام غالبا ناراحتيها و دشواريهاي زياد براي خانواده‌هايي كه دختران خوبرو و دلستان دارند و آنان را پنهان مي‌كنند به بار مي‌آورد، زيرا بعضي از ارامنه كژطبع بدآرام خبر مي‌دهند كه فلان كس دخترش را پنهان كرده، و آنان كه شريرتر و فتنه‌انگيزترند محلّ اختفاي دختران را نيز مي‌نمايند.
ص: 1330

فصل چهاردهم خواجه‌ها

ايرانيان به خواجه‌سراها خواجه مي‌گويند، و اين لفظ به معني عمر پيموده، و مرد كهن است، و از اين‌رو آنان را بدين نام مي‌خوانند كه يا مانند افراد تجربت آموخته و سرد و گرم روزگار چشيده امور داخلي خانه‌هاي اربابان خود را نظم و ترتيب مي‌دهند، و به برخي مسائل رسيدگي مي‌كنند، و خواه از نظر اين كه همانند پيران و از توان‌افتادگان قادر به تمتع بردن از زنان نمي‌باشند.
شمار خواجگان در سراسر ايران بسيار است، و مي‌توان باور كرد كه اينان در حقيقت بر خانواده‌ها، و به معني عام‌تر بر جامعه كشور ايران حكومت مي‌كنند. زيرا در همه خانه‌هاي اعيان و درباريان حضور دارند و مورد اعتبار و اطمينان مي‌باشند. به طوري كه حفاظت داراييها و نظارت بر همه امور مهم سپرده به ايشان است.
زنان جاه‌مندان و بزرگان بتخصيص زير مراقبت و ولايت خواجه‌سرايان مي‌باشند، و آنان بر بيرون شدن و درآمدن زنان به حرمسرا كه مي‌توان گفت زندان ايشان است نظارت كامل دارند، و همه جا حتي هنگامي كه حمّام يا به ديدن بستگان خود مي‌روند آنان را همراهي مي‌كنند. با اين همه حقّ ورود به اتاق اختصاصي آنان را وقتي كه تنها هستند ندارند.
خواجه‌سرايان در خانه‌هاي بزرگان و چاه‌مندان سمت للگي و آموزگاري بچه‌هاي آنان را نيز دارا مي‌باشند. به آنان خواندن، نوشتن، تعليمات ديني و مقدمات علوم را ياد مي‌دهند و هنگامي كه ايشان به معلماني داناتر نيازمند شدند خواجه‌ها سمت للگي ايشان را درمي‌يابند و دقيقه‌اي از مراقبتشان غافل نمي‌مانند. پسران پادشاه كه پيش از سلطنت يافتن هرگز اجازه بيرون شدن از حرمسرا را ندارند به وسيله
ص: 1331
خواجه‌سرايان خواندن و نوشتن مي‌آموزند و جز آنان مربي و معلمي ندارند.
من خواجه‌سراهاي دانشمند و هنرمندي ديده‌ام كه در حرمسراي شاه خدمت مي‌كردند. بعض آنها در برخي فنون مهارت داشتند. پادشاه فقيد از نوباوگي به هنر رسم و نقاشي آشنا شده بود. وي مدل تراش بسياري از جواهرات را كه به دست خود كشيده بود مدت زماني پيش از مرگش به من داد، و سفارش كرد به هر كس كه پرسيد آنها ترسيم كيست بگويم شاه ايران كشيده است. اين رسمها و نقشها كه با قلم مو نقش شده بود چنان زيبا و به كمال بود كه گفتي نقاشي چيره‌دست كشيده است. وي همچنين در كنده‌كاري و نقش‌آفريني روي سنگ و چوب مهارت داشت، و اين هنرها را از خواجه‌هاي دربار آموخته بود. امّا چون همه خواجه‌ها داراي استعداد هنري، فني، علمي، و نيروي جسماني كافي نمي‌باشند، غالبا در خانه‌هاي اعيان و بزرگان خدمتگري مي‌كنند، و وسايل و لوازم زندگي آنان را مي‌خرند.
بهاي خواجه‌هاي هشت تا شانزده ساله به نسبت هوش و استعداد و رفتار و اندام خوشي كه دارند، و دانش و ادب و هنري كه آموخته‌اند به تفاوت هزار تا دو هزار فرانك است؛ و خواجه‌هايي كه عمرشان بيشتر است كمتر خريدار دارند. آنان را در طفلي مثلا هنگامي كه هفت تا ده سال دارند اخته مي‌كنند، و از آن پس هرچه زودتر مي‌فروشند. خواجه‌ها ارباب خود را عوض نمي‌كنند، زيرا همين كه به تملّك كسي درآمدند، و پا در خانه آنان نهادند ارباب بنا به مصالح و خواسته‌هاي خود به وظايفشان آشنا مي‌كند و عادت مي‌دهد، و اگر لازم شود از تنبيه كردنشان نيز خودداري نمي‌ورزد. از روي ديگر چون خواجه‌ها درمي‌يابند و مي‌پذيرند چون برده و زرخريد مالك خود مي‌باشند، براي تأمين آسايش نسبي خود جز فرمانبرداري به صدق و ارادت، و تن به رضا دادن چاره ندارند. و غير اتّخاذ اين روش به هيچ روي قادر به جلب اعتماد و اطمينان وي نمي‌باشند. از اين رو چندان به حسن خدمت و تحصيل رضاي وي مي‌كوشند كه پس از مدتي نه تنها جاي خود را ميان آن خانواده باز مي‌كنند، بل‌كه در بسياري موارد و امور حقّ شركت و دخالت مي‌يابند.
بيشتر خواجه‌ها را از هند يا سواحل مالابارMalabar مي‌آورند. رنگ اين خواجه‌ها فلفل نمكي يعني متمايل به سياه و سفيد است؛ و رنگ خواجه‌هايي كه از سواحل بنگال مي‌آورند زيتوني است. خواجه‌هاي سياه حبشي و از ديگر نقاط افريقا مي‌باشند. خواجه‌هاي سفيد پوست گرجي و چركسي كم‌اند؛ تنها شاه خواجه‌هاي
ص: 1332
سفيد پوست دارد. شاهزاده خانمهايي كه شاه از اين خواجه‌ها به آنان بخشيده است نيز داراي خواجه‌هاي سفيد پوست مي‌باشند؛ و من در خانه ديگر بزرگان هرگز خواجه سفيد پوست نديده‌ام.
در خانه و حرمسراي جاه‌مندان عالي مقام شش تا هشت خواجه خدمت مي‌كنند. بزرگان درجه پايين‌تر سه يا چهار، و دولت‌مندان دو خواجه دارند. شمار خواجه‌هاي پادشاه از سه هزار نفر درمي‌گذرد. بيشتر اين خواجه‌ها در كاخ و بقيه در ديگر سراهاي متعلق به او كه در هر جاي شهر است خدمت مي‌كنند.
بدگمانيها و بي‌اعتماديهاي مردان مشرق زمين نسبت به زنان خود موجب ابداع اين عمل غير طبيعي و وحشيانه است. اما اگر در ابتدا خواجه‌ها را فقط براي نگهباني زنان به كار مي‌گماردند، اكنون در موارد و امور مهمّ ديگر نيز از وجودشان استفاده مي‌كنند.
خواجه‌ها بر اثر دگرگوني خاصي كه در وجودشان پديد آمده افرادي آرام طبع‌اند. هوسهاي پست و ناهنجار و تعلقات عاشقانه كه مؤثرترين عوامل آشفتگيهاي روحي و جسمي و سركشيهاست در ايشان خاموش شده، غالبا بردبار، شكيبا و بيش از مردان ديگر ملايم و مردم گرايند. از روي ديگر چون بار سنگين و پر مسؤوليّت زن داشتن و تربيت كردن فرزند بر دوششان نيست، و از انديشيدن به رنج‌منديها و دشواريهاي آن آزادند، خاطري آسوده دارند. آنان نه پدر و مادر و خويشاوندان و بستگان خود را مي‌شناسند و نه زادگاهشان را؛ بنابر اين تنها كوشش ايشان مصروف پرورش و تقويت جسم خود مي‌باشد، و جز اين هيچ انديشه و آرزو ندارند. در اين صورت طبيعي است كه بيش از ديگر مردان به كار خويش دلبستگي، و به افراد خانواده‌اي كه در آن خدمت مي‌كنند پيوستگي دارند.
خواجه‌ها نسبت به هم علاقه ندارند؛ زيرا افزون بر موجبات و عوامل ديگر نه شوق و جاذبه يافتن آشنا و همدل دارند، و نه فرصت آن را؛ و آنچه من درباره خواجه‌ها آوردم بيشتر در مورد خواجه‌هاي ايران صادق است. زيرا باور آنان اين است كه همانند بردگاني هستند كه آنان را از دنياي ديگر به اين كشور آورده‌اند. از اين‌رو همه آرمانها، آرزوها و فعاليّتهاي آنان در جلب رضاي اربابشان متمركز مي‌گردد، و به دلايلي كه گفته شد آنان محيل‌تر، تودارتر، رازدارتر، محتاطتر از ديگر مردانند؛ اما در عوض اين محاسن دل سنگ‌تر، كينه‌توزتر و رياكارترند. هر چند در سيروپدي
ص: 1333 Cyropedie
آمده كه خواجه‌ها افرادي وفادارتر و پركارتر و دليرتر از بسياري مردانند به ندرت فعاليت و همت در آنان ديده مي‌شود.
چنان كه پيش از اين اشاره كرده‌ام بعضي برآنند كه در برخي خواجه‌ها نيرو و هوسهاي جنسي تجلي مي‌كند، و ميل عشق‌ورزي و آميزش با زنان در آنان نمايان مي‌گردد. زيرا وقتي خواجه‌اي امارت و دستگاه مي‌يابد- و اين امر كم اتفاق مي‌افتد- براي خود حرمسرا در وجود مي‌آورد. من در اين مورد نمي‌توانم نظر قطعي بدهم زيرا اين دليل را براي اثبات اين دعوي كافي نمي‌دانم از روي ديگر برپا داشتن حرمسرا به هر صورت كاري دشوار نيست، و اصولا حرمسرا در نظر ايرانيان كانوني مقدّس و محترم است. هيچ كس حقّ درآمدن در آن ندارد، و هيچ مردي بدون داشتن حرمسرا نه از زندگي نصيبي مي‌برد و نه آسوده و در آسايش است. آنچه مي‌توانم در اين مورد به تحقيق بگويم اين است كه در مشرق زمين زنان حرم تا حدّ مرگ از خواجه‌سرايان بيزار و متنفرند، زيرا خواجه‌ها مانند آرگوس‌Argus دائم مواظب كردار و گفتار و رفتار آنان مي‌باشند.
در پايان اين مقال مي‌افزايم كه عمل اخته كردن سخت رنج‌مند و دردآور است. معمولا اين عمل را روي پسران كم سال انجام مي‌كنند تا هم مطمئن‌تر و هم كم دردتر باشد. زيرا اخته كردن پسراني كه بيش از پانزده سال دارند كاري خطرمند است، و از هر چهار نفر يكي بيشتر جان به در نمي‌برد. بهبود زخم عمل اخته شش هفته مدت مي‌گيرد.
ص: 1334

فصل پانزدهم هيأت روحانيان‌

اشاره

من اين فصل را مي‌توانستم به نام حكومت جامعه روحانيان بنامم اگر اين جامعه داراي حكومتي جدا از حكومت سياسي بود. زيرا همه دادرسيها و امور شرعي در دست قاضي است؛ به سخن ديگر قوه قضائيه مركب از جامعه روحانيون مي‌باشد؛ زيرا ايرانيان بر اين اعتقادند كه تنها اين گروه بنا بر اراده و مشيّت ربّ جليل حقّ دخالت در امور قضاوت را دارند، و چنان كه من به مناسبت در آغاز اين مجلّد آورده‌ام بر حسب عواملي خاص حقوق شرعي و مدني با هم اختلاط و امتزاج يافته، بنابر اين من نيز ناچارم براي بيان اين موضوع عنوان حقوق مدني را به كار بگيرم.
جامعه روحانيان ايران متشكل از آية الله بزرگ، حجة الاسلام، قاضي، و مفتي است، و قضاوت در امور مدني و حقوقي وظيفه ايشان مي‌باشد، چنان كه در جامعه يهوديان همين مقررات جاري است؛ و من به ترتيب مقام و شغل به شرح وظايف و مسؤوليتهاي آنان مي‌پردازم.
آية الله با مجتهد اعظم صدر «1» ناميده مي‌شود. اين كلمه عربي و به معني بالاتنه، خاصه آن قسمت بدن است كه ما سينه مي‌گوييم، اما مجازا به مفهوم عالي جاه، جاه‌مند است كه اصطلاحا صدرنشين مي‌گويند، يعني نشسته در بالاي مجلس
______________________________
(1)- صدر جز اين چندين معني دارد، از جمله سمت كسي كه قضات و متوليان موقوفات را معين و منصوب مي‌كند؛ ركن اول مصراع هر بيت؛ اول و عنوان نامه، مرقد، روضه، تربت، مجلس، محفل، بالاي مجلس، پيشگاه، رئيس، مهتر، سرور، سيّد

گر به صدر او درآيد سائلي عريان چو سيربا حرير و حلّه تو بر تو رود، همچون پياز
ص: 1335
سدرة المنتهي «2» كه به مفهوم مرتفع‌ترين نقطه فضا و هستيهاست، همچنين كنايتي است به زره، و اين اشارت دور از ذهن نيست زيرا سينه جايگاه و سپر حفاظت دين مي‌باشد. در نظر ايرانيان بيشتر از آنچه مفتي در عثماني اختيار و قدرت دارد، صدر توان‌مند و مقتدر است و وي را پادشاه و حاكم امور مذهبي و حقوقي، شيخ، قبله‌گاه واقعي، قائم مقام پيغمبر و نايب امامان- خلفاي نخستين مي‌دانند. همه مؤمنان ايران بر اين باورند كه سلطه و حكومت افراد جدا از جامعه روحانيّت و اهل ايمان غصبي است؛ و حكومت مدني حقّ مسلّم صدر و ديگر روحانيان است؛ و براي اثبات دعوي خويش مي‌گويند كه حضرت محمد هم رسول خدا و هم شاه بود، و پروردگار هم، سررشته امور مادي و معنوي جامعه مسلمانان را به دست وي سپرده بود.
اما بيشتر مردم بر اين اعتقادند كه حكومت و فرمانروايي افراد غير مذهبي مباين دين نيست، زيرا شاه سايه و جانشين خدا و پيغمبر است و مردمان را به صراط مستقيم رهبري مي‌كند، و صدر و ديگر افراد جامعه روحانيت نبايد وظايف خاصي را كه بر عهده دارند با اموري كه اهل سياست مسؤول آن مي‌باشند بياميزند. افزون بر اين امور قضا، همچنين بسياري از امور دين از وظايف سلطنت مي‌باشد. اين عقيده بر نظريه‌اي كه تنها جامعه روحانيت از آن پيروي مي‌كنند فاضل‌تر است، اما شاه و وزيران و
______________________________
صدري كه جز به صدر بزرگيش‌اقبال را مقام و وطن نيست (مسعود سعد)
نه هركس سزاوار باشد به صدركرامت به فضل است و رتبت به قدر (سعدي)
چون به راه مكّه خاقاني به يثرب داد روي‌پيش صدر مصطفي حسّان دوران ديده‌اند

(خاقاني)
(2)- سدرة المنتهي گرچه از نظر معني خيلي دور از صدر نيست، اما از جهت لغوي با آن تفاوت زياد دارد كه به معني درختي است بسيار ستبر واقع در آسمان هفتم. بنا به روايت، حضرت رسول هنگام معراج آن را ديد. اين زيباترين چيزهايي است كه پروردگار آفريده، و چنان بزرگ است كه يك برگش سراسر زمين را مي‌پوشاند. سلسبيل زير اين درخت بزرگ واقع است، و از آن دو رودخانه رحمت و كوثر جريان مي‌يابد.

منّت سدره و طوبي ز پي سايه مكش‌كه چو خوش بنگري اين سرو روان اين همه نيست
ص: 1336
درباريانش با اين كه در اين باب لب به سخن گفتن نمي‌گشايند فارغ از اين بحثها، همچنان به قدرت تمام بر كليّه امور حكومت مي‌كنند. به سخن ديگر امور معنوي زير نفوذ امور مادي قرار گرفته و بي‌هيچ دشواري جريان دارد؛ در حالي كه در قرنهاي نخستين پس از ظهور اسلام بر خلاف امروز، امور مادي زير نفوذ امور معنوي قرار داشت، و صدرها و جامعه روحانيت بر هر دو حكومت مي‌كردند، و جز احكام قرآن هيچ قانوني معتبر نبود. از آن پس امامان دوازده‌گانه كه پسران پس از پدران متعاقب هم امامت يافتند قرآن را تفسير كردند، و چكيده و نتيجه آن تفاسير كه فقه اسلامي نام گرفت، و محتوي قوانين و احكام مدني و ديني است، مجموع قوانين كلّي ايرانيان را تشكيل مي‌دهد. به سخن ديگر قوانين مدني و ديني ايرانيان به‌هم آميخته است و ميان آنها جدايي نيست.
بنا بر آنچه گفته شد صدر در قضاوت كلّيه موضوعاتي كه با امور معنوي رابطه داشته باشد اختيار نام دارد، همچنين بر همه امور موقوفات و چگونگي عمل ناظران آن نظارت مي‌كند و متصدّي و مسؤول آنهاست. امّا وي رأسا و مستقيما املاك موقوفه را در تصرف ندارد، و ديوان محاسبات در امور آن اعم از تقسيم و اداره كردنشان دخالت مي‌كند. با اين همه پيش از آن كه شاه كلّيه امور موقوفات را به اختيار خود بگيرد صدر و در غيابش معاونش آن را اداره مي‌كرد. گفتني است از زماني كه پادشاه امور موقوفات را در اختيار خويش گرفت در آن آشفتگيها و بي‌نظميها در وجود آمد، زير وي به پاداش هديه‌هايي كه به او داده مي‌شود توليت قسمتي از موقوفات را بر تقديم كننده هديه واگذار مي‌كرد. شاه عباس ثاني به تدبير جلو اين بذل و بخششهاي بي‌جا و آشفتگيهاي حاصل از آن را گرفت، و چون اصولا با نفوذ و قدرت صدر در امر موقوفات مخالف بود تصميم كرد اين مقام را به طور كلي از ميان بردارد. بدين منظور هجده ماه پيش از مرگش صدر را به سمت صدر اعظم دربار خود انتخاب كرد و عملا مقام وي حذف شد. اما پسر و جانشينش چون به سلطنت رسيد نقشه و هدف پدرش را پيروي و دنبال نكرد و امور مربوط به صدر را به دو قسمت جداگانه تقسيم نمود و هر قسمت را به يكي از دو صدر سپرد. صدر خاصه مسؤول اداره امور خالصه دولتي، و صدر عامه مأمور تنظيم كارهاي موقوفاتي شد كه اشخاص مختلف وقف كرده بودند.
اين تقسيم مقام مايه كاهش قدرت و نفوذ صدر شد؛ و گفتني است كه مرتبت و مقام صدر خاصه از آن صدر عامه بسي بالاتر است. و قبل از آن كه اين مقام به دو شعبه
ص: 1337
تقسيم گردد متصدي آنرا صدر موقوفات مي‌ناميدند.
موقوفه از كلمه وقف اشتقاق يافته كه به معني غير محلّي، دور افتاده، پابرجا، و به عبارت ديگر چيزي است كه نمي‌توان در آن تغيير و تبديل به عمل آورد، و دخل و تصرّف در آن كرد؛ و در اصطلاح ديني چيزي است كه نذر مسجد و اماكن مقدس و اعمال مذهبي مي‌شود.
اين دو صدر هريك دفتر و محكمه‌اي جداگانه دارد. گرچه مقامشان برابر است، اما صدر خاصه چون مسؤول و متصدي موقوفات سلطنتي است سازمان مفصل‌تر و دستگاه مجلل‌تر و وسيع‌تر دارد، و در جمع جاه‌مندان و بزرگان كشور صاحب دومين مقام است، و در هر مجلس رسمي در طرف چپ پادشاه مي‌نشيند، و صدر عامه زير دست وي قرار مي‌گيرد، و جاي صدر اعظم در طرف راست پادشاه است. اين هر دو در همه مجالس رسمي حضور مي‌يابند، اما معمولا زياد نمي‌مانند، و همين كه شاه دستور داد جام شراب را به گردش يا ادوات موسيقي را به نوا درآورند، آنان از مجلس بيرون مي‌شوند. زيرا در دين اسلام خوردن شراب و شنيدن موسيقي حرام است. شاه براي اين‌كه آنان مدتي بيشتر در مجلس بمانند از خوردن شراب خودداري مي‌ورزد، يا وقت ميگساري را تغيير مي‌دهد.
سومين شخصيت مذهبي و قضايي شيخ الاسلام است كه از دو كلمه عربي شيخ و اسلام تركيب شده است. شيخ لقبي است كه رؤساي روحانيت و بزرگان قبايل و طوايف را بدان مي‌نامند «1»، و اسلام به معني تسليم و تمكين و حرمتي است كه با حضور ذهن و اعتقاد صافي نسبت به احكام و اوامر خدا رعايت مي‌كنند. اين كلمه به مفهوم و به جاي دين نيز به كار مي‌رود، و اصولا هر دو به يك معني است.
شيخ الاسلام داور همه دعاوي مدني، و كليّه اختلافاتي است كه به نوعي با قوانين مدني پيوستگي دارد. در كشورهايي كه پيروان دين اسلام بر پيروان ديگر اديان فزوني دارد نخستين داور قاضي است، و در سازمانهاي روحاني پيش‌بيني شده كه مقام شيخ الاسلام ما دون مرتبت قاضي باشد. چنان كه در كشور عثماني نيز چنين است. اما چون صاحبان مقام شيخ الاسلامي در دربار به جهاتي اعتبار و نفوذ زياد
______________________________
(1) نوشته‌اند شيخ هفتاد معني دارد. از آن جمله است: كثير العلم، كثير السن، كثير الاولاد، كثير السفر، كثير الهال
ص: 1338
يافتند و هرگونه قضاوت را به خود اختصاص دادند، اكنون مقام و نفوذشان از قاضي بسي افزون‌تر است، و احكامشان جنبه قانوني دارد و معتبر مي‌باشد.
حدود امور قضايي در ايران مبهم است؛ با وجود اين هرگز ميان مصادر قضا تضاد و اختلافي حاصل نمي‌شود زيرا قضات معتبر آن گروه از همكاران خود را كه شهرت و اعتبارشان كمتر است به پيروي خويش ناچار مي‌كنند، و به هر سو كه خواهند مي‌كشانند. در چنين احوال دربار نه تنها در رفع اين آشفتگيها و نابسامانيها گامي پيش نمي‌نهد، و در صدد اصلاح معايب نيست، بل‌كه خود قوي‌ترين عامل و مسبّب اين آشفتگيها و نابسامانيهاست و همه آنان را زير نفوذ خود مي‌دارد، زيرا طبيعة مايل نيست عوامل قدرت و صاحب نفوذ را در برابر خود ببيند، و مي‌كوشد رتق و فتق همه امور مهم را خود انجام دهد، و توفيق مي‌يابد. زيرا تضاد روحاني و مدني در مواردي رو در روي هم مي‌ايستند و به حقوق يكديگر تجاوز مي‌كنند. چنان كه ميان شيخ الاسلام و قاضي بعضي مواقع درباره برخي مسائل اختلاف و تصادم حاصل مي‌شود، و گرچه هر دو منحصرا مسؤول امور روحانيت مي‌باشند متقابلا محاكم مدني را زير سلطه و فرمان خود دارند. چنان كه هم اكنون به طور كلي امور مدني زير نظر آنان اداره مي‌شود.
وسيله‌اي كه اين دو گروه براي پيشرفت مقاصد خود به كار مي‌برند قرآن است. آنان به مردم تفهيم و تلقين مي‌كنند كه قرآن مبيّن همه حقوق است، قرآن فرقان است يعني خوبيها و بديها را از هم جدا مي‌كند، و درست و نادرست را مي‌نماياند، و جامعه مسلمانان جز آنچه در اين كتاب آسماني آمده قانوني ندارند، و تنها روحانيان آن ديده بينا و دل آگاه دارند كه احكام مندرج در قرآن را درك و تفسير كنند.
تحت اين اقوال و تصوّرات صدرها يا مجتهدان اعظم سخت مي‌كوشند كه كليّه دعاوي مدني را به محاكم خود بكشانند، و هيچيك آنان حقّ استيناف به محكمه ديگر نمي‌دهد، و تنها ديوان بيگي يا ديوان عالي كه اعلاترين مراجع قانوني است حقّ رسيدگي به امور استيناف را دارد.
در روزگاران گذشته قاضي تنها درباره امور مدني داوري مي‌كرد. در عثماني مفتيها و فقيهان بزرگ داراي قدرت و اعتبار زيادند، اما در ايران سلطه و نفوذ قاضيها از چند قرن پيش كاملا رو به كاهش نهاده و به عمد اندك اندك از قدرتشان كاسته‌اند تا نفوذ مقامات سياسي تحت الشعاع قدرت آنان قرار نگيرد، و ايجاد مناصب
ص: 1339
صدر و شيخ الاسلام به شرحي كه گذشت به منظور اجراي همين امر بود.
صاحبان اين مناصب هم در ميان جامعه داراي احترام و منزلّ شايان مي‌باشند و هم عملا وظايف قاضي را انجام مي‌دهند. از جمله موجبات اعتبار صدرها و شيخ الاسلامها پيوستگي آنان با دربار مي‌باشد. زيرا اينان غالبا با دختران دودمان پادشاه پيوند مي‌كنند، و اين رسمي است كه از زمانهاي قديم به‌جا مانده است.
ايرانياني كه به سنين مذهبي خود پاي‌بند مي‌باشند ترجيح مي‌دهند براي رو به راه كردن امور ديني خود مانند وصيّت و پيوند زناشويي و طلاق به قاضيها مراجعه كنند، اما ديگر مسؤولان امور شرعي براي فيصله دادن امور ديگر مردمان كاملا آماده‌اند و تقريبا همه آنان را به محاكم خود جذب مي‌نمايند. با وجود اين چنانكه خواهم گفت اظهار نظر و رفع اختلافاتي كه ممكن است درباره قراردادي ميان دو نفر پديد آيد، و امثال آن، از جمله وظايف قاضي تواند بود. همچنين وي مجاز و موظف است چنان‌چه ميان دو تن بر سر مسائل حقوقي و مالكيّت اختلافي پيش آمد داوري كند و راي دهد.
اما مفتي كه در امپراتوري عثماني بسيار جليل القدر و صاحب نفوذ مي‌باشد، و نظراتش در مورد امور ديني بسيار محترم است در سرزمين ايران بي‌آنكه درباره امور مدني دخالت داشته باشد مرتبت و جايگاهي عظيم دارد. لفظ مفتي به معني خداوند راي و حق قضاوت و سروش و اشاره به كسي است كه حكم قطعي مي‌دهد. از ديگر خصوصيات مفتي اين كه عالمانه به پرسشهاي ديني جوابهاي سخته و پرداخته مي‌دهد. به سخن ديگر حلّال مشكلات ديني و معنوي از جمله اعمال حد و ديگر مجازاتهاي گناهان كبيره در صلاحيّت مفتيان بود.
مسلمانان پس از اين كه رهبر و پيشوايشان رحلت كرد به شاخه‌هاي مختلف تقسيم شدند، و مهم‌ترين شعبات آن در دو كشور ايران و عثماني تشكيل يافت. اين دو شعبه گرچه از احكام مشترك پيروي مي‌كردند، و همان نظامات و تنسيقات قضايي معمول مي‌داشتند به منظور اين‌كه ميان آنان و فرقه‌هاي ديگر وجه تمايزي در ميان باشد، و به آنان مجال ندهند از نو با آنان اختلاف بيشتر يابند در مشاغل و وظايف داورها تغييراتي دادند، و به طور كلي همان امور قضايي را كه در امپراتوري عثماني مفتي، و در هند كيسي‌Kasy انجام مي‌دهد در ايران شيخ الاسلام بر عهده دارد. در حال حاضر وظيفه اصلي مفتي ايران منحصر به اموري است كه رتق و فتق آنها به وي
ص: 1340
ارجاع مي‌شود. همچنين اظهار نظر درباره اموري كه با او مشورت مي‌كنند. وي بنا به مصلحت خويش مي‌تواند مشورت را بپذيرد يا استنكاف ورزد، و معمولا فرد معتدل و مطلع و معتمدي بدين سمت منصوب مي‌شود. مفتي را شاه به كار مي‌گمارد، و كسي را برمي‌گزيند كه آرام طبع، مردم‌آميز و مردانه‌رو باشد. نه آتشناك و شتابناك و خودمدار. از آنكه چنانكه پيش از اين گفتيم اگر پادشاه جلو تصميمات حاد و تركتازيهاي ايشان را نگيرد، با غير همكيشان خويش مدارا و سازگاري نمي‌كنند، و يك فرد خارجي جرأت نمي‌كند حتي يك روز در ديار ايشان به سر برد. اينان همواره مي‌كوشند كه كيش خود را بر ديگران تحميل كنند.
اين قاضيان همه در يك محل به قضاوت نمي‌نشينند، بل‌كه هر يك در جايي جدا از ديگران محكمه دارد، و اصحاب دعوي به قاضييي كه به او شناسايي و اعتماد بيشتر دارد مراجعه مي‌كند، و در محضر وي به شرحي كه در فصل آتي مي‌آورم درباره ادعايش قضاوت مي‌شود. ديگر شخصيتهاي روحاني و مذهبي هيچ‌گونه حق قضاوت ندارند، و مردم نيز متقابلا به اظهار نظر و رأي و قضاوتشان در امور مدني وقعي نمي‌نهند، زيرا چنان‌كه پيش از اين اشاره كردم قوانين عرفي و قضايي همواره نيروي مذهبي را به خاطر دعويها و معارضاتي كه نسبت به سلطنت و خودكامگييهاي شاه دارد تحت لوا و تبعيّت خود قرار مي‌دهد.
اكنون به شرح و تفصيل موقوفات و نذوراتي كه اهل ايمان وقف اماكن مقدس و امور خيريه كرده‌اند و مقدار آن بسيار است، مي‌پردازم. سعي بسيار كسان بر اين بوده كه من باور كنم ارزش همه اموال و املاك موقوفه افزون بر هشتصد هزار تومان يعني معادل سي و شش ميليون است، همچنين چند تن از قاضيهاي روي شناس و بلند نام مؤكدا به من يادآور شده‌اند كه قيمت املاك سلطنتي از هجده ميليون واحد پول رايج ما درمي‌گذرد. واقعيّت اينست كه بهاي املاك و مستغلات ديگران از اين مبلغ بسي كمتر مي‌باشد، اما اهل تحقيق بر اين اعتقادند كه بسياري از املاك و مستغلّات مذهبي ديگر نيز وجود دارد كه در حساب داراييهاي ديني به شمار نيامده است. براي اين كه بنمايم آنچه در مورد كثرت دارايي موقوفات گفته‌اند از راستي به دور نيست مي‌گويم كه در شرح زندگي شاه عباس ثاني آورده‌اند كه وي هنگامي كه از فتح شهر قندهار كه بر سر راه ايران به هند است بازمي‌گشت و به مشهد مركز خراسان يا باكتريان كه در آن‌جا يكي از باشكوه‌ترين مساجد آسياست رسيد خواست مبلغ
ص: 1341
درآمد موقوفات حضرت امام رضا كه يكي از دوازده امامان جانشينان پيغمبر است و در مشهد مدفون است بداند گرچه صورتي كه متصديان به وي ارائه كردند نادرست بود، و بيش از دو سوم درآمدهاي واقعي را نشان نمي‌دادند. با وجود اين درآمد آستانه چندان زياد بود كه شاه پنج هزار تومان معادل دويست و بيست و پنج هزار ليور از آن كاست، و با نگرش به كسر و حذف اين مبلغ مي‌توان اصل درآمد موقوفات آستانه را دريافت.
موقوفات در ايران جنبه تقدس دارد، و اگر كسي حتي يك روز پيش از اين كه شاه داراييش را مصادره كند خانه يا ديگر مستغلاتش را وقف كرده باشد شاه نمي‌تواند آنها را تصرف و تملك كند. موقوفات معمولا مشتمل بر زمين، خانه، مستغلات عمومي مانند دكان، كاروانسرا حمام و امثال اينها مي‌باشد، و كليّه مخارج مساجد و امور خيريه از درآمدهاي اين موقوفات تأمين مي‌گردد.
اين نكته را نيز يادآور شوم كه ايرانيان گر چه توجه و وسواس بسيار دارند كه بر دارايي خود از راه حلال بيفزايند، اما در عمل غالبا از طريق صواب منحرف مي‌شوند. از اين رو به جبران لغزشها و خطاها قسمتي از آنچه را از راه ناراستي و نادرستي به دست آورده‌اند وقف مساجد و امور خيريّه مي‌كنند. شاه عباس بزرگ نيز بر همين نيّت آنچه داشت اعم از كاخها، ديگر بناها، حتي اسبان خود را وقف كرد، و براي اين‌كه استفاده كردن آنها بر وي حلال و مشروع باشد به ازاي هر يك آنها سالانه مبلغي مي‌پرداخت. بعد از درگذشت شاه عباس كبير اصطبل سلطنتي وقف و نذر دوازدهمين و آخرين امامان شد. او پادشاه حقيقي جهانيان است، و سلاطين ايران تا زمان ظهورش به نيابت وي پادشاهي مي‌كنند، و آنچه شاه به نام درآمد وقفياتش مي‌پردازد صرف و خرج مسجد بزرگ مي‌شود.
چنان‌كه ياد كردم همه كاخها و باغهاي پادشاه واقع در خيابان سلطنتي اصفهان وقف و نذر چهارده معصوم مي‌باشد و چهارده معصوم حضرت رسول، دخترش فاطمه، دامادش علي، و جانشينانش تا امام مهدي مي‌باشند.
ديواني كه درآمدهاي حاصل از موقوفات را جمع‌آوري و حسابرسي مي‌كند دفتر موقوفات نام دارد كه از كلمه وقف به معني هديه و بخششي كه به اماكن مقدس و امور خيريه مي‌شود گرفته شده است؛ و نيز چنانكه ياد كرده‌ام جمله امور موقوفات زير نظر صدر اداره مي‌شود. به سخن ديگر رئيس موقوفات هم اوست، و بازرس
ص: 1342
موقوفات كه معاون صدر نيز مي‌باشد مستوفي ناميده مي‌شود، و از سوي شاه انتخاب مي‌گردد. وي در غياب صدر كليه وظايف او را انجام مي‌دهد، و من شاهد بودم كه در اواخر سلطنت شاه عباس ثاني مستوفي وظيفه صدر را انجام مي‌داد.
دفتر موقوفات همانند ديوان محاسبات كلّ كشور داراي دو اداره جداگانه مي‌باشد. وظيفه يكي از آن دو اداره رسيدگي به كليه امور خاصه يا موقوفات سلطنتي، و وظيفه اداره ديگر رسيدگي به امور موقوفاتي است كه اشخاص يا مؤسسات ديگر وقف كرده‌اند.
طرز استفاده از درآمد موقوفات دو گونه است. يا به صورت مستمري است كه موقتي است و متصدّيان مربوط تحت شرايط و ضوابطي مي‌توانند آن را قطع كنند؛ و ديگري ما دام العمر مي‌باشد، و مصارف آنها از عوايد اراضي و املاك تأمين مي‌گردد.
مستمري حواله يا براتي است كه به همان صورت كه ديوان محاسبات سالي يك بار به افراد حقوق بگير مي‌دهد در دسترس مستمري بگيران مي‌نهد. اينان در مواقع معين به دفتر موقوفات مراجعه مي‌كنند و حواله يا برات خود را مي‌گيرند. اما اگر مستمري‌بگير افراد محترم و مهمّ باشند قبلا نزد صدر يا معاون وي كه در هر ايالت مي‌باشند مي‌روند، اسناد و مدارك خود را نشان مي‌دهند و پس از اين كه اجازه صدور برات در ذيل سند مربوط نوشته شد به دفتر موقوفات مي‌روند، و حواله خويش را دريافت مي‌دارند. اما چنانچه دفتر موقوفات به جهاتي از مستمري بگيري ناراضي باشد همه سندهايش را مي‌گيرد، و اين كار به مثابه قطع مستمري است، زيرا از آن پس اسناد لازم را در دست ندارد.
كساني كه مستمري خويش را از عوايد زمين يا مستغلي كه در دست خود آنهاست برمي‌دارند، ناچارند هر پنج سال يك بار اسناد و مدارك مربوط را به نظر متصديان دفتر موقوفات برسانند، و از جمله ضوابط شگفت‌انگيز اين كه صدر، همچنين دفتر موقوفات مجاز است لدي الاقتضا اسناد و مدارك استفاده‌كنندگان موقوفات را بگيرد، و روحانيان را از آن درآمد محروم بدارد. و چون بهره‌يابي از اين عوايد موقتي است استفاده‌كنندگان به منظور عدم قطع آن با دقت و مواظبت تمام كليّه مقررات و شرايط مربوط را رعايت مي‌كنند.
زندگي عده زيادي از روحانيان و افراد ديگر از درآمد موقوفات تأمين مي‌شود اما جز صدور و معاونان آنان و متصديان املاك و كساني كه وظيفه تقسيم درآمد
ص: 1343
موقوفات بر عهده آنهاست دولتمندي وجود ندارد. به سخن ديگر جز از مسؤولان مستغلات موقوفات هيچيك از روحانيان در مدت يك سال بيش از يازده دوازده هزار ليور نصيب نمي‌يابد.
ميزان حقوق ساليانه صدرها دو هزار تومان معادل سي هزار اكو پول ماست، اما چون به ازاي اين مبلغ حواله زمين به ايشان مي‌دهند، و درآمد زمينهاي واگذاري به آنان به مراتب بيش از اين است، به علاوه درآمدهاي ديگر نيز دارند، مجموع عوايدشان از شصت هزار اكو درمي‌گذرد.
شاه عباس دوم به منظور جلوگيري از حيف و ميل درآمدهاي موقوفه از دادن اين حقوقهاي كلان جلوگيري، و آن را تعديل كرد. وي ضمن مطالعه فهرست اسامي كساني كه از درآمد موقوفات سهمي مي‌بردند نام كساني را ديد كه هر يك در سال افزون بر بيست و پنج تا سي هزار ليور مي‌گرفتند. او فرمان داد در تقسيم درآمدهاي اوقاف شرايط انصاف و عدالت را رعايت كنند. بدين منظور صدرها و گروهي از روحانيان بزرگ، و متصديان امور شرع را دعوت كرد، و به آنان گفت: با اين كه پروردگار بزرگ، غارتگران و متجاوزان به اموال و درآمدهاي موقوفات را لعن فرموده در شگفتم چگونه برخي از روحانيان و مؤمن نمايان به خود جرأت مي‌دهند- كه ناروا هر يك سالي پانصد ششصد تومان از درآمد موقوفات را به نفع خود تصاحب و صرف تجمل كند. از آن پس به هيچ كس بيش از نيم مبلغ مذكور ندادند.
ايرانيان جدّا بر اين اعتقادند كه هر كس بتواند تن به كار دهد و از كدّ يمين و عرق جبين روزي فراهم آورد، اگر به منظور بهره‌يابي چشم طمع به درآمد موقوفات بدوزد، و به جانب آن دست يازد به راستي مرتكب گناهي نابخشودني شده است.
كتاب آسماني و مقدس ديني ايرانيان حكم مي‌كند كساني كه به سببي از فراهم آوردن روزي خويش عاجزند بايد تنها آن قدر از مال موقوفه نصيب يابند كه دچار زحمت نشوند. اين فرمان قويم و صريح بسياري از مؤمنان را كه مي‌توانند از درآمد موقوفات استفاده كنند در انديشه مي‌دارد تا اصولا از درآمدهاي موقوفات چشم بپوشند، يا چندان كه روزيشان را كفايت كند منتفع شوند. ايرانيان با ايمان اين گفتار پيغمبر را كه فرموده است: گواراترين و سالم‌ترين غذاها طعامي است كه از مزد كار كردن فراهم آيد هميشه به ياد و بر زبان دارند. امامان اين دستور مهم را چنين تفسير و توجيه كرده‌اند: پيغمبران و همه مؤمنان واقعي همواره روزي خود را از راه كار كردن و
ص: 1344
زحمت كشيدن به دست آورده‌اند. آدم كشتگري مي‌كرد؛ برخي پيامبران از جمله موسي و محمد شباني مي‌كردند، داوود زره‌گر، و الياس استربان بود؛ لقمان خياطي و ايوب كتابت يا دباغي‌گري مي‌كرد؛ عيسي پزشك بود و ديگر پيغمبران و برگزيدگان نيز پيشه‌اي داشتند.
درآمد موقوفات مجهول التوليه و بلا متصدي سالي يك بار در حضور شاه رسيدگي مي‌شود. اين رسمي است مسلم، اما غالبا شاه در اين كار شركت نمي‌جويد.
در اين صورت در حضور صدر يا معاون وي صورتي تنظيم و به شاه تقديم مي‌كنند. شاه آن صورت را بررسي و دستور لازم را صادر مي‌كند و براي اجرا به دفتر موقوفات مي‌فرستد.
بيشترين درآمدهاي موقوفات به متصدّيان عوايد مساجد كه آنان را متولّي مي‌نامند تحويل مي‌گردد. اينان متعهدند از حيف و ميل شدن آنچه به ايشان سپرده مي‌شود حفاظت كنند، و حساب آن را داشته باشند، و به امور معنوي كاري ندارند. جز از تقسيم عوايد موظف به تعمير و ترميم مساجد و اماكن متبركي كه توليت آنها به ايشان سپرده شده همچنين تهيه وسايل ضروري مي‌باشند. معمولا مساجد بزرگ موقوفات بزرگ و درآمد فراوان دارند و داراي متولي مي‌باشند، اما مساجد كوچك متولي ندارد.
درآمد موقوفات برخي از مساجد ايران از چهارصد هزار فرانك درمي‌گذرد، و عايدات وقفيّات حضرت رضا كه قبلا از آن ياد كرده‌ام چنانكه مي‌گويند از اين هم بسي بيشتر مي‌باشد. اما مساجدي كه درآمد موقوفاتشان بسيار باشد زياد نيست.
نوعي ديگر از موقوفات وجود دارد كه ارثي است و سيورغال ناميده مي‌شود.
اين‌گونه موقوفات غالبا در اختيار خانواده‌هاي روحاني است. نسلا بعد نسل به آنها منتقل شده، و پس از ايشان به اخلافشان انتقال مي‌يابد، و آن مشتمل بر موقوفاتي است كه طبق شرايط و ضوابطي خاص حقّ بهره‌برداري از عوايد آن از پدر به پسر تعلّق مي‌گيرد.
سيورغال زماني از خانواده دارنده آن انتزاع مي‌يابد كه در آن خانواده افراد شايسته‌اي براي تصدّي آن وجود نداشته باشد، يا مايل باشند سيورغال بدون واسطه به دست روحانيان اداره شود. گفتني است كه سيورغال از جمله موقوفات در حساب مي‌آيد و اگر به جهاتي از يك خانواده به خانواده ديگر انتقال يافت در آن خانواده جنبه توارث مي‌يابد.
ص: 1345

سازمان پليس‌

در ايران سازمان پليس منظم و مرتب است، اما چنان كه بايد و شايد از تمام جهات بدان توجّه نمي‌شود، و مانند تشكيلات پليس ديگر كشورها داراي نقايصي است. سازمان پليس زير نظر يك رئيس اداره مي‌شود. و شاه مبلغي نسبتا قابل توجه خرج نگهداري آن مي‌كند.
طبق رسوم و سنن قديم رئيس پليس بايد از افراد مسن و با سابقه و در خور اعتماد انتخاب و بدين سمت منصوب شود. اما اين قاعده نيز جاري است كه وقتي رئيس پليس به سبب كبر سن يا بيماريهاي سخت قادر به انجام كردن وظيفه نباشد پسرش را به جاي وي بدين كار مي‌گمارند، هر يك از افراد پليس در امور جزيي داراي اختياراتي مي‌باشد، اما در كارهاي مهم‌تر بدون فرمان رئيس حقّ دخالت ندارد. افزون بر اين در كارهاي بسيار مهم ناظر كه از طرف شاه بدين سمت برگزيده شده دستورهاي لازم را به رئيس پليس تعليم مي‌دهد. در چنين موارد رئيس پليس با افراد تجربت آموخته و كارشناسان قابل و كاردان خود به مشورت و تبادل نظر مي‌نشيند، و پس از اخذ تصميم اجراي آن را به افراد تابع خود ابلاغ مي‌كند.
در ايران بيشتر چيزها به وزن فروخته مي‌شود و نه به شمارش و اندازه‌گيري.
مثلا انواع ميوه، اقسام سبزي، حبوب، كاه و علف مخصوص خوراك چهارپايان، زغال، هيزم حتي در جاهايي كه فراوان يافت نمي‌شود، و چيزهاي ديگر همه بر حسب وزن به فروش مي‌رسد. اما ترازوها و وزنه‌هايي كه در ايران به كار مي‌رود زياد دقيق و حساس نيست زيرا وزنه‌هايي كه براي توزين به كار مي‌روند عبارت از سنگ پاره‌ها و قلوه سنگهايي است كه هر كدام شكل و وزن جداگانه دارد، و اگر اتفاقا در برخي
ص: 1346
دكانها و خانه‌ها وزنه‌هاي فلزي يافته شود وزن دقيق ندارند. در هر خانه ترازو و وزنه‌هاي خاص به كار مي‌رود. قاضيها و داوران منسوب به پليس در اين كار كمتر دخالت مي‌كنند، و اگر اتفاقا در اين مورد به آنان شكايتي شود وزن سكه را ملاك و مأخذ سنجش قرار مي‌دهند.
اما در كار خريد مواد مختلف از فروشندگان، تسهيلات شايان توجه وجود دارد كه كمتر در اين موارد مشكلات و ناراحتيهايي در وجود مي‌آيد. مثلا لازم نمي‌شود براي خريد چيزي معين فرد بالغ و زبان آور و زرنگي به فروشنده مراجعه كند؛ بل‌كه در مثل كافي است براي خريد گوشت بچه‌اي به قصاب مراجعه كند و گوشت بخرد. وقتي بچه به خانه بازگشت كدبانو يا يكي ديگر از بزرگترهاي خانواده به گوشت خريداري شده نگاه و وزن مي‌كند، و اگر وزنش كم بود يا از نظر جنس مرغوب نبود آن را نزد قصاب بازمي‌گرداند، گوشت خوب مي‌گيرد يا وزنش را تعديل مي‌كند، يا اصولا گوشت را به فروشنده پس مي‌دهد و پولش را مي‌گيرد؛ و اين كار هيچ‌گونه اختلاف و رنجش در وجود نمي‌آورد. مخصوصا اگر خريدار و فروشنده همسايه باشند.
در مورد خريد و فروش انواع پارچه نيز همين قاعده جاري است، و با شرايطي كه مورد قبول عامه است خريدار مي‌تواند پارچه‌اي را كه خريده پس از مدتي پس بدهد يا عوض كند. حتي در مورد خريد و فروخت اجناس مهم و معاملات بزرگ كه سند كتبي نيز مبادله شده اگر طرف معامله مغبون شده باشد به فروشنده مراجعه مي‌كند و مي‌گويد: قانون هرگز اجازه نمي‌دهد و روا نمي‌دارد كه كسي به جرم اشتباه كردن زيان ببيند، و فروشنده به نوعي رضاي خريدار را جلب مي‌كند.
موضوعي كه غالبا براي سازمان پليس مشكلاتي در وجود مي‌آورد اختلافاتي است كه ميان مرابحه دهندگان و مرابحه گيرندگان پول حاصل مي‌شود. اصولا در دين اسلام عمل ربا حرام است، از اين رو بيشتر كساني كه در ايران بدين كار مذموم مشغولند يا افراد خارج از مذهب هندي يا جهودان مي‌باشند. البته برخي مسلمانان نامؤمن نيز بدين كار اشتغال دارند. حقيقت اين است كه با وجود منع مذهب اين كار جريان دارد، و غالبا افراد تنك مايه و تنگدست به اميد گشايش امور زندگي خود به گرفتن پول به ربا ناچار مي‌شوند، و عجب نيست كه از توسل جستن بدين كار هرگز سودي عايدشان نمي‌شود.
براي مرابحه گرفتن پول خود به خود شرايطي در وجود آمده. مثلا نرخ مرابحه
ص: 1347
در حال حاضر يكصد در ماه است؛ اما اشخاصي كه استعداد و توانايي مالي‌شان قابل اعتماد نيست بايد دو برابر اين مبلغ را بپردازند. افزون بر اين مرابحه‌دهندگان ربح پول خود را جداگانه و در اول، از مرابحه‌گيرندگان مي‌گيرند. زيرا طرز تنظيم سندي كه ميان دو طرف مبادله مي‌شود، و گواهان امضا مي‌كنند رباخوار سود خود را در آغاز معامله از اصل پول برمي‌دارد.
قسم ديگر مرابحه رايج كه به راستي دور از انصاف و خلاف انسانيت است اين است كه دهنده پول مبلغي به گيرنده مي‌دهد كه بعد از مدتي معين پس بگيرد، اما به طريق دلسوزي به او مي‌گويد: چون پس دادن پول در پايان مدت يك‌باره براي تو دشوار است و به زندگيت لطمه وارد مي‌آورد، توصيه مي‌كنم و قبول دارم هر روز مبلغي از آن را پس بدهي تا در آخر مدت به زحمت نيفتي؛ و بدين نيرنگ و افسون از روز پس از انعقاد قرارداد اندك اندك پولي را كه بايد در پايان مدت بگيرد از چنگ وام‌گيرنده بيرون مي‌آورد.
از ديگر وظايف پليس تأمين راههاي مهم و دستگيري دزدان است. رسم چنين است اگر يك يا دسته‌اي دزد مال كسي را در ده يا قهوه‌خانه يا مسافرخانه در شب يا روز بدزدد، حاكم آن شهرستان بايد دزد را پيدا كند و اموال مسروقه را پس بگيرد و به صاحبش مسترد دارد، و اگر نتوانست بايد تاوان بدهد. اين قانون بسيار درست و خوب تا زماني كه شاه عباس دوم زنده بود و پادشاهي مي‌كرد كاملا اجرا مي‌شد. اما پس از وي اين قاعده نيكو اندك اندك از رواج افتاد، و كساني كه مالشان به سرقت مي‌رفت چون در دستگاه پليس و حكومت كسي را نداشتند كه از حقشان دفاع كند يا تصور مي‌كردند دادخواهي شان بي‌اثر است، و جز اتلاف وقت و تلاش و زحمت حاصلي نمي‌برد از تعقيب مشكل خود صرف نظر مي‌كردند.
از روي ديگر رسم بر اين جاري شده كه صاحب منصبان مسؤول از مالهاي بازگرفته از سارقان يك پنجم- گاهي كمتر و گاهي بيشتر بهاي آن به نفع خود برمي‌دارند، و هر وقت قادر به يافتن دزد نمي‌شوند وارد ده يا محلّ مظنون مي‌گردند، و به بهانه پيدا كردن دزد- چون ظاهرا ناچارند در صورت پيدا نشدن سارق بهاي اشياء مسروقه را بدهند- چندان مزاحم مردم مي‌شوند كه دو سه برابر اموال دزديده شده به چنگ مي‌آورند. اما به هر روي اين پيگيري موجب ترس و بيم دزدان و امن بودن شاهراهها و شهر است. به عبارت ديگر چون نفع مأموران در تعقيب كردن دزدان
ص: 1348
است از اين كار نمي‌آسايند، و هر زمان موفق به دستگيري دزدي شوند وي را در محلي كه دستبرد زده مجازات مي‌كنند.
چون من دو سه بار از نزديك شاهد وقوع اين ماجراها بوده‌ام اندكي بيشتر به شرح آن مي‌پردازم. نخست مأموراني كه در محلّ وقوع سرقت حضور دارند به راهداران نزديك خبر مي‌دهند، و مؤكدا به آنان توصيه مي‌كنند كه هرچه زودتر به يافتن و دستگير كردن دزد اقدام نمايند. اين مأموران در كليّه نقاط اعم از شهركها، ديه‌ها، كاروانسراها و بنا به قول ايرانيان هرجا كه آب هست كم يا بيش مستقرند. اينان به محض باخبر شدن از وقوع دزدي همه راهداران و مأموران آن محدوده را تا بيست ليو آگاه و شرح آن را صورت مجلس مي‌كنند. در ايران بر خلاف اروپا اين كار به سرعت انجام مي‌پذيرد و مأموران با حرارت زياد به تعقيب دزد مي‌پردازند. ايرانيان بر اين قولند كه در راههاي بزرگ هرگز دزدي اتفاق نمي‌افتد مگر بر اثر عدم حضور مأموران مربوط. معمولا دزد و اشياي مسروقه پس از سپري شدن چند روز پيدا مي‌شود. در غير اين صورت موضوع به اطلاع فرماندار حوزه مربوط مي‌رسد. فرماندار كساني را به محل وقوع سرقت مي‌فرستد تا تحقيق كنند و با سوگند دادن برخي افراد مظنون به داشتن اطلاعات لازم راهي براي يافتن دزد به روي آنان گشوده شود، و چنانچه از اين طريق موفقيت به دست نيامد فرماندار دسته ديگري مي‌فرستد تا كاروانسرادار يا شبخانه‌دار محلّ سرقت را تحت بازجويي قرار دهند، و در آخر غرامت اموال مسروقه را از راهداران محل كه مسؤوليت اصلي به عهده آنهاست بگيرند. و اگر همه اين اقدامات بي‌اثر ماند سرانجام بهاي اجناس مسروقه را ميان مردمان شهر يا قصبه محلي كه سرقت در آن‌جا اتفاق افتاده سرشكن مي‌كنند.
اين نكته گفتني است كه در اين‌گونه موارد دو سه حتي چند برابر كليّه اجناسي كه به سرقت رفته اخذ مي‌شود، و اگر در طيّ وقوع سرقت كسي نيز كشته شده باشد يا به سختي مجروح شده باشد آنچه گرفته مي‌شود چندين برابر مي‌شود، و چنين پيشامدي براي حاكم و مأمورانش بهانه‌اي براي اخّاذي مي‌باشد. زيرا براي ختم ماجرا بايد صدي بيست و پنج اشياي مسروقه يا غرامت آن را به حاكم و مأمورانش بدهند.
اگر سرقت در شهري اتفاق افتد، مسؤولان تأمين حفاظت محلتي كه سرقت در آن روي داده ضامن پيدا كردن دزد يا دادن تاوان مي‌باشند.
در نخستين سفرم به ايران چنين اتفاق افتاد. حاكم جرون كه شهركي بر سر
ص: 1349
راه شيراز به لار مي‌باشد سيزده هزار ليور به يك مرد ارمني پرداخت. ماجرا اين بود كه دزدان اموال اين مرد ارمني را در معبري كوهستاني واقع در نزديك لار دزديده بودند.
حاكم شش روز پس از اين اتفاق مبلغ مذكور را به وي پرداخت و از او پيمان گرفت كه خبر اين سرقت را به دربار نرساند. اما امروز وضع به گونه ديگر است، و اگر كسي كه مالش را دزديده‌اند به حاكم شهر شكايت كند چون وي از دربار نمي‌هراسد موضوع را به مسؤولان زير دستش ارجاع مي‌كند و آنان به مأموران محل محول مي‌دارند، و اين سلسله مراتب چندان ادامه مي‌يابد كه شاكي در جريان تعقيب چندان متحمل زحمت و دردسر و خسارت مي‌شود كه از آنچه از او دزديده‌اند صرف نظر مي‌كند. امن بودن راهها بيشتر مديون و مرهون موقع طبيعي اين كشور و قوانين و مقررات سختي است كه در اين امر به كار مي‌رود. توضيح اين كه چون شهرها و شهركها و ديه‌هاي اين كشور كم و جمعيتش نسبت به وسعتش اندك است و بيشتر مناطق آن كوهستاني است و اصولا سرزميني كم آب مي‌باشد، پنهان شدن راهزنان در اين سرزمين آسان نيست. افزون بر اين بيرون از نقاط پر جمعيت، و خارج از كنار راه‌ها شبخانه و مسافرخانه وجود ندارد، و همين عوامل به داوطلبان خدمت در محافظت راهها جرأت مي‌دهد كه با اطمينان خاطر قبول مسؤوليت كنند. آنان داراي رئيس هستند و بايد جوابگوي مردمان باشند. به علاوه از آنچه بابت حقّ راهداري گرفته مي‌شود ايشان نيز سهمي مي‌برند. اين راهداران يا محافظان راه تقريبا همه افراد منطقه مأموريت خود را مي‌شناسند، و اگر يكي از آنان مظنون به دزدي شود چندان از او سؤالهاي گوناگون مي‌كنند كه به هر روي مجبور به اعتراف مي‌گردد، و اگر پس از دزدي به آبادي ديگري برود وضع او از اين هم وخيم‌تر مي‌شود.
زماني كه من از لار به بندر عباس مي‌رفتم ميان راه گم شدم. فصل تابستان بود و من ساعت چهار بعد از ظهر راه افتاده بودم و بر اين اميد بودم كه نيم شب به منزلگاه برسم. همين‌كه بر اسبم سوار شدم چنان غرق مطالعه گشتم كه بي‌آنكه دريابم از همراهان و نوكرانم جدا افتادم. چنان شد كه از راه به در شدم. ميان كوهي رسيدم و نتوانستم راه را پيدا كنم. ناچار آن شب پاي درختي به‌سر بردم. چون صبح دميد بر فراز تپه‌اي رفتم، به هر سو نگريستم. در فاصله يك ليو چند تن را ديدم كه گرد يكدگر فراهم آمده بودند. بي‌درنگ بر اسبم نشستم و به سوي آنان تاختم. ديري نپاييد كه به دسته‌اي از راهداران رسيدم. به آنان گفتم من يك تن اروپايي هستم و
ص: 1350
در راه گم شده‌ام. از قيافه و طرز سخن گفتنم دريافتند كه راست مي‌گويم. ارشد آنان دو تن از همكاران خود را همراه من كرد تا مرا به منزلگاهي كه مقصدم بود برساند؛ و به آنان دستور داد پيش از آنكه مرا به آن‌جا رسانند از من جدا نشوند.
در اين كشور مجازات سريع انجام مي‌گيرد، مثلا اگر كسي چيزي را با سنگ كم بفروشد سرش را از تخته‌اي كه ميانش سوراخ شده مي‌گذرانند و به گردش مي‌اندازند، سپس زنگي بدان مي‌آويزند، و كلاه كاغذي بر سرش مي‌نهند و بدان‌سان او را در كوي و برزن مي‌گردانند تا مورد تماشا و تحقير مردمان قرار گيرد. اين نوع مجازات تخته كلاه ناميده مي‌شود. امّا مجازات سخت‌تر آنست كه كم‌فروش را هم جريمه مي‌كنند، و هم به كف پايش چوب مي‌زنند.
من در فصول پيش به مناسبت آورده‌ام كه اتفاق افتاد نانواياني را كه گران‌فروشي يا كم‌فروشي كرده‌اند در تنور انداخته و سوزانده‌اند.
در پايتخت ايران رسم بر اين است مخصوصا وقتي كه نان و ديگر خوراكيها كمياب و گران و موجب شكايت مردمان شود جارچيان مخصوص قيمت نان و گوشت و برخي خوراكيهاي ديگر را در بازارها و محلّات مختلف اعلام مي‌كنند.
اين نكته نيز گفتني است كه قريب همه خانواده‌ها نان مصرفي خود را در خانه مي‌پزند و اين افراد خارجي مي‌باشند كه ناچارند از دكانهاي نانوايي نان بخرند. بنابر اين برخي نانواها براي كم فروشي يا گران‌فروشي جرأت بيشتر دارند و مي‌دانند جريمه، آنان را از تنبيهات شديدتر مي‌رهاند.
قاضي پليس براي تصميم كردن درباره اجراي وظايف خود سه مشاور دارد.
آنان روزهاي پنج شنبه با دادرسان محلات مختلف فراهم مي‌آيند، پس از تحقيق و بررسي بهاي موادّ خوراكي را تعيين مي‌كنند، و روز شنبه به وسيله جارچيان به اطلاع مردم مي‌رسانند. امّا علي الرسم قيمت‌گذاري اجناس خوراكي زماني صورت مي‌پذيرد كه اجناس كمياب شده است.
به هر روي قضاوت عامه مردم درباره نحوه دادرسيها و اعمال مسؤولان پليس و قضات محلي چنين است. فساد و تباهي و ارتشاء در سراسر كشور رايج شده، و راستي و درستي سراسر از ميان رفته است، رشوت چشم ماموران پليس را كور كرده و دهان دادرسان همواره براي ربودن غنيمت گشاده است. تمام اين كسان در دوزخ به انتظار خواهند بود تا مكافات اعمال خود را دريابند.
ص: 1351
نوعي وسيله مجازات
ص: 1352

سفر از اصفهان به شيراز

سفرنامه من كه بيانگر مسافرتم از پاريس به اصفهان است، و شرح آن را در نخستين مجلدّ سياحتنامه‌ام آورده‌ام در سال 1673 پايان يافته است، و اكنون دنباله آن را كه از سال 1674 آغاز مي‌گردد، شروع مي‌كنم. من مدتي از دوران اقامتم را در اصفهان با اعضاي هيأت مذهبي پروتستانهاي فرانسوي كه سالهاست در اصفهان اقامت دارند به‌سر مي‌بردم، و با آنان مراسم مذهبي را به‌جا مي‌آوردم. پروردگار را از صميم قلب سپاسگزارم كه در همه سفرهاي دريايي و زميني كه كرده‌ام به لطف بي‌كران خود مرا از كلّيه بلاها و مصيبتهاي بزرگ مصون و محفوظ داشته است. چنانكه در مدت بيست سال كه در سفر بوده‌ام، هرگز به پيشامدي گران گزند و خطرمند گرفتار نشده‌ام، هنگام عبور از درياي سياه، و سرزمين پرمخاطره مينگرلي به هر صورت جان سالم به در برده‌ام.
عصر روزي كه براي بجا آوردن مراسم توديع و خداحافظي نزد صدر اعظم رفتم اظهار داشت كه روز پيش پيكي از حضرت شاه خبر آورد كه معظم له به جاي اين‌كه راه سفر قزوين را ادامه دهد، از ميان راه بازگشته تا از طريق قم به شهرك تهران برود، و ماه رمضان را كه ايّام روزه‌داري است در آن‌جا به‌سر برد. تهران شهركي است از ولايت قومس كه ميان پارتيد و هيركاني و سغديان واقع است.
وي علّت فسخ عزيمت شاه را به قزوين چنان توضيح داد كه اخترشناسان به وي توصيه كرده‌اند از سفر كردن بدان شهر درگذرد، زيرا اگر به سفر خود ادامه دهد آثار شوم و خسارتهاي بزرگي روي مي‌دهد، چنانكه بسياري از درباريان هم اكنون به بيماريي سخت گرفتار آمده‌اند.
ص: 1353
پزشكان دربار حرمت بسيار دارند، و گرامي‌ترين افراد دربار به شمار مي‌روند. اين گروه هر زمان در دربار بيماري شيوع يابد و آنان از معالجت بيماران درمانند ستارگان و ديگر اجرام فلكي را مقصّر مي‌شمارند، و اخترگران را گنهگار مي‌دانند كه چرا نتوانسته‌اند پيش از وقوع آن حوادث بد دفع نحوست كنند.
روز چهارم از ورود فرستاده بلخ آگاه شدم. بلخ كه ما اروپاييان جزو تاتارستان مي‌ناميم، و مردم مشرق زمين آن را ازبكستان مي‌گويند در مشرق درياي خزر واقع است. اين فرستاده از ديدار كردن من بسيار شادمان شد. وي معادل بيست هزار اكو اجناس مختلف ولايت خود را كه مشتمل بر ريوند و لاجورد و از اين‌گونه چيزها بود همراه داشت، و سخت مايل بود آنها را با برخي جواهراتم مبادله كند اما بر سر قيمت به توافق نرسيديم. چند روز بعد در ديداري ديگر دعوتم كرد به بلخ سفر كنم. گفت اگر بدان‌جا بيايي امير بلخ با لطف و محبّت زياد با تو رفتار مي‌كند، و جواهراتت را به بهاي خوب مي‌خرد. در جوابش گفتم: چنانكه شنيده‌ام ازبكان مردماني خشن و بي‌رحم و بدند، با بيگانگان خاصه با آنان كه بر مذهبشان نباشند ستم بسيار مي‌كنند؛ و او جواب داد: ايرانيان از اين‌رو ما را آزار دهنده و خشن و بدخو معرفي مي‌كنند تا بيگانگان را از مراودت و داد و ستد كردن با ما برحذر بدارند. اين تبليغات زهرآگين همه دروغ است، و من در همين اصفهان هر قدر وثيقه بخواهي مي‌سپارم، و ضامن مي‌دهم كه جان و مال تو و همه همراهانت كاملا مصون از تعرّض باشد.
در جوابش گفتم: چند روز مهلت بده تا درباره اين سفر فكر كنم؛ و چون مردّد بودم در اين‌باره با چند تن از افراد صاحب نظر، و بازرگانان دانا و تجربت آموخته مشورت كردم، و هيچيك مصلحت ندانست رنج اين سفر پرخطر را بر خود هموار كنم. آنان ضمن حكايتهاي بسياري كه از جنايات و آدمكشيهاي بزرگان و امراي بلخ كردند گفتند: چند سال پيش چند تن از بازرگانان زودباور ارمني به دعوت امير محل بدان سرزمين عزيمت كردند و همه كشته شدند و داراييشان به تاراج رفت.
جز اين چندان حكايتهاي ديگر از خونريزيها، غارتگريها، بدرفتاريها، زندگي كثيف، و طرز بد تغذيه‌شان بر من خواندند كه به طور كلّي از رفتن به بلخ منصرف شدم.
مردمان آن سرزمين بر عموم كريه منظرند. همه راهزن مي‌نمايند. لباس پوشيد- نشان بسيار زشت، و خانه‌هاشان آن‌قدر كثيف است كه به وصف نمي‌گنجد. اتاقهاي مسكوني همراهان فرستاده امير بلخ انباشته از پليدي و كثافت بود. براي تهيّه گوشت
ص: 1354
هرجا كه مي‌خواستند گوسفند مي‌كشتند. حتي از اين كار جلو درگاه اتاق مسكونيشان خودداري نمي‌كردند، و همان جا كثافات روده گوسفند ذبح شده را مي‌انباشتند.
آشپزخانه‌شان چون غار درندگان مي‌نمود. غذاشان را به صورت ناخوشايندي چاشني و ادويه مي‌زدند. بوي سير و برخي چيزهاي ديگر كه از آنها به مشام مي‌رسيد دل را رنجه مي‌داشت. سخن كوتاه كه از مسكويها كثيف‌ترند. من بارها در ايران و هند و جاهاي ديگر تاتارها را ديده‌ام. بالايشان از اندام ما كوتاه‌تر، و نسبت به تنشان كلفت‌تر است.
چهره‌هاشان پهن، و رنگ صورتشان سرخ سوخته مي‌باشد. بيني‌شان پهن و چشمانشان كوچك است. خلاصه آنكه شكل و هيكلشان مشابه قيافه چينيهاست. درست همانند اقوامي كه در شمال درياي خزر و در شبه جزيره مالاكا سكونت دارند.
روز ششم آقاي سارهت‌Sarhet داراترين بازرگانان ارمنيهاي مقيم ايران مرا به اين تاجر و چهار برادرش كه از بازرگانان اصيل و سرمايه دار ارامنه مي‌باشند، و دارايي هر يك آنها از چهارصد تا پانصد هزار ليور درمي‌گذرد معرفي كرد. عدّه خانواده‌هاي عيسوي مذهب ساكن مشرق زمين بسيار است، از جمله شمار ارمنيهاي مقيم اصفهان از پانصدتن درمي‌گذرد. اينان همه با هم خويشاوندند؛ با يكديگر رفت و آمد، و با هم ازدواج مي‌كنند. عروسي آنان غالبا بدون تجمل و تشريفات پرخرج انجام مي‌گيرد. دختران بي‌آن‌كه توقّعات زياد داشته باشند به خانه شوهر مي‌روند، و مي‌توان گفت همه دختران رسيده شوهر دارند. اما زنان بيوه كمتر دگربار عروس مي‌شوند.
پيوند زناشويي ارامنه كمتر گسسته مي‌شود. مردان ارمني غالبا كشاورزي يا بازرگاني مي‌كنند.
مجلس ضيافتي كه به آن اشاره كردم در خانه برادر بزرگ‌تر تشكيل شد.
نماينده تجاري انگلستان در اين ضيافت شركت داشت. بهتر بگويم اين دعوت به خاطر اين برپا شده بود كه نماينده تجاري انگلستان را به شركت در امور تجاري خود تشويق كنند. بيشتر دعوت‌شدگان در ضيافت كه عده‌شان بر بيست تا بيست و چهار نفر بالغ بود از وابستگان امور تجاري بودند.
من ساعت يازده به جمع ايشان پيوستم. شركت‌كنندگان در ضيافت در سالن بزرگي به شكل كثير الاضلاع كه از هر سو به باغ مشرف بود جمع آمده بودند. بالاي اين تالار بزرگ گنبدي بر روي چهار طاق هلال‌وار ساخته شده بود. و سراسر ديوارش با آب زر و لاجورد به شيوه‌اي بس زيبا هنرمندانه نقاشي شده بود. در ديوارها طاقچه‌هاي
ص: 1355
كوچكي ساخته شده بود، و در آنها ظرفهاي سيمين و چيني نهاده بودند كه همه پر از گل بود. كف تالار را با قاليهاي بسيار زيبا و خوش بافت فرش كرده، و اطرافش را پشتيهاي چهارگوش زربفت نهاده بودند. پشت تالار دالان پهني وجود داشت كه ديوارهايش با آب طلا نقاشي شده بود و مبلمان گرانبها داشت. اين دالان نيز از سه طرف به باغ باز بود. ميانش دو حوض از سنگ مرمر ساخته بودند و هر كدام داراي چند فواره بود كه شب و روز از آنها آب مي‌جهيد.
جاي مرا كه دير آمده بودم در طرف چپ ميزبان كه بالاي مجلس نشسته بود خالي گذاشته بودند و نماينده تجاري انگليس در طرف راست صاحبخانه نشسته بود.
رسم ارامنه مقيم مشرق زمين اين است كه اگر ميزبان سالخورده و با شخصيّت باشد بالاي مجلس مي‌نشيند، و برادران كوچكتر و پسرانش به پذيرايي ميهمانان مشغول مي‌شوند.
اسباب و لوازم غذاخوري روي دو سفره زربفت كه متن آن سرخ و آبي بود و آستر تافته سبز داشت چيده شده بود. بوفه در انتهاي تالار قرار داشت، و آن مشتمل بر سه يا چهار دو جين بطري شفاف بود كه هر يك آنها تقريبا سه كوپين‌Chopine شراب جا مي‌گرفت. بدنه اين بطريها گرد اندكي پست و فشرده، و گلويشان به اندازه هشت نه بند انگشت بلند بود. برخي از آنها ساده، و برخي مرّصع بودند. در اين بطريها انواع شراب جا داشت، و دهانه آنها به جاي چوب پنبه با چند گل گرفته شده بود، زيرا هواي ايران چندان پاك و پاكيزه و خشك است كه اگر دهانه بطريهاي شراب را با چوب پنبه نبندند هرگز خراب و فاسد نمي‌شود. در فواصل اين بطريها ليوانهاي زيباي سنگي يا چيني يا سيمين ميناكاري و زراندود وجود داشت، و در كنار آنها دو ظرف بزرگ پر از يخ شفاف و پاكيزه ديده مي‌شد. ديدن بوفه زيبا و شرابهاي خوشگوار به راستي طرب‌انگيز بود.
وقتي من وارد شدم ظرفهاي پر از شراب را ميان طشتكهايي پر از يخ نهاده بودند. افزون بر اين براي تحريك اشتها شانزده يا هجده ظرف محتوي حلواهاي مختلف و مربّاهاي گوناگون كه بعض آنها با چاشني زنجبيل، جوز هندي، يا هل، يا پوست نارنج و پرتغال و اقسام ديگر چاشني‌ها آميخته شده بود وجود داشت.
برابر روي هر يك از ميهمانان يك ظرف محتوي شراب نهاده بودند. دو نوباوه جوان و زيبا كه جامه‌هاي نو و پاكيزه بر تن داشتند گيلاسهاي پر از عرق روسي و
ص: 1356
فرانسوي و روسولي ايتاليايي را دور مي‌گرداندند. دور گرداندن مشروب كه مراد از آن تحريك اشتهاي ميهمانان بود يك ساعت به طول انجاميد. در اين مدت مدعوين طبق آداب و رسوم كم حرف مي‌زدند. در دهليز تالار صداي برخي آلات موسيقي در فضا طنين‌انداز بود. گرچه نوايي كه از آنها برمي‌خاست مانند صداي وسايل موسيقي ما فرانسويان خوش آهنگ نبود اما به هر حال شور و لطافتي داشت.
چون ظهر فرا رسيد. لوازم ميگساري و متعلقات آن را برچيدند. به جاي سفره آن، سفره‌اي عريض‌تر و زيباتر و گرانبهاتر گستردند، و برابر هر يك از ميهمانان دو بشقاب سيمين، يك كارد، يك قاشق، يك چنگال، يك نمكدان، و يك فلفل‌دان گذاشتند. اين‌گونه آرايش سفره به شيوه اروپاييان به عمل آمد، زيرا معمولا غذا خوردن ارامنه و ايرانيان و عموم مردم مشرق زمين اين تشريفات را ندارد. اينان تندتر غذا مي‌خورند؛ هنگام صرف غذا كم حرف مي‌زنند، و غذا خوردنشان چندان به ظرافت توام است كه پس از صرف غذا دستهاشان همچنان تميز مي‌ماند. از بعضي مسلمانان شنيده‌ام كه مسيحيان بيش از آنان در خوردن و آشاميدن زيادروي مي‌كنند. اما هرگز از مسيحيان چنين سخن نشنيده‌ام. مسلمانان وقتي قاشق به كار مي‌برند كه غذاشان مايع يا نيمه مايع باشد. در چنين حال قاشقها را در ظرفي كاسه مانند مي‌گذارند، و در سر سفره قرار مي‌دهند. قاشقهاشان معمولا دسته بلند دارند تا بتوانند از ظرفهايي كه نسبتا دور از آنهاست غذا بردارند.
باري، در ضيافتي كه سخن از آن در ميان است نخست براي ما سالاد آوردند. سالاد را كه مركب از انگور، سيب، و برخي ميوه‌هاي پخته شده ديگر در شربت قند و سركه و سير بود در ميان بشقابهاي سيمين جا داده بودند، و دور آنها را به منظور تحريك اشتها ترخون، ورقه‌هاي ترب سياه، موسير، نارنج و بعضي چيزهاي ديگر چيده بودند. آن‌گاه جلو هر نفر بشقابي با چند پاره از نان‌هاي مختلف كه برخي مانند برگ كاغذ نازك، و بعضي به ضخامت انگشت، و برخي كلفت‌تر بودند نهادند. از آن پس دو قاب بزرگ سيمين آوردند كه يكي از آنها پر از تخم مرغ آب‌پز، و يكي پر از قطعات كباب بود. اين كبابها را از دل و قلوه بره، و گوشت نوعي از ماهيان درست كرده بودند، و به سركه و عصاره پياز آغشته بودند. اين قابهاي بزرگ را دور مي‌گرداندند، و هر يك از ميهمانان چندان كه مي‌خواست از آنها برمي‌گرفت. و اين رسم خاص مسيحيان مشرق زمين است كه در ضيافتها خوردن غذا را با صرف تخم مرغ
ص: 1357
آغاز مي‌كنند. زيرا در ايّام روزه‌داري از خوردن گوشت و تخم مرغ ممنوعند. بعضي از آنان به من گفتند چون خوردن تخم مرغ مانع آنست كه آشاميدن مشروب به سرعت اثر كند آن را در آغاز غذا خوردن به كار مي‌برند.
از آن پس دو قاب بزرگتر آوردند كه در يكي سه دو جين كبوتر سرخ شده، و ديگري هجده قطعه گوشت گوسفند بود و هر قطعه به يكي از ميهمانان اختصاص داشت. روي اين قابهاي بزرگ را نخست با نان نازك و سپس با پارچه نازك سپيدي پوشانده بودند. اين قابها را اول پيش ميزبان بردند. وي پارچه، سپس نان را از روي آنها برداشت. پاره‌اي از آنچه در آن بود براي خود برگرفت، سپس قابها را پيش نماينده شركت انگليس بردند، و بعد نزد من آوردند، و پس آن‌گاه به نوبت به ديگران عرضه داشتند. اين نيز گفتني است كه اگر يكي از ميهمانان آنچه را كه از قاب برداشته است عوض كرد، مثلا كباب پرنده را با كباب گوشت گوسفند سودا كرد، يا هر دو را برداشت بر او عيب نمي‌گيرند.
يك ربع ساعت بعد، گوشت سرخ شده خروس و خاگينه، و از آن پس ظرفهاي چيني تغار مانندي آوردند كه درون بعضي سوپي تند، و برخي آبگوشتي پر از قطعات گوشت گوسفند يا گوشت پرندگان، يا گوشت نمك سود گاو، يا قيمه ممزوج با چند نوع سبزي، يا گوشت پخته شده در برگهاي درخت انگور بود. روي اين ظرفهاي چيني تغار مانند را با درپوشهاي سيمين يا مسين قلع‌اندود پوشانده بودند. در دنباله اين پذيراييها چند قاب چوبي زيبا و بزرگ كه در آنها دو دو جين بشقاب چيني روي هم چيده شده بود، ميان سفره، رو به روي ميزبان گذاشتند. دو تازه جوان چابكدست روي زانو نشسته بودند، هر كدام كارد تيز و بزرگي در دست داشتند، و در كنار هر كدام يك قاشق سيمين بزرگ بود. اين دو تازه جوان تا هنگامي كه سفره را برچيدند چشم به ميزبان دوخته بودند تا به اشاره او آنچه از آن غذاها كه مورد نظر ميهمانان بود در آن بشقابها بريزند، و به خدمت آنان ببرند.
آسان باور نمي‌توان كرد كه اين‌گونه پذيراييها با چه نظم و سكوت پايان مي‌پذيرد. ميزبان پيوسته مترصّد و خواهان آنست كه بهترين غذاها به شخصيّتهاي بزرگ شركت كننده در مجلس ضيافت برسد.
بعد از اين پذيراييها جلو هر يك از ميهمانان دو ظرف چيني پر از شربت كه هر كدام طعم و مزه خاص داشت نهادند. در هر يك اين دو ظرف يك قاشق چوبي
ص: 1358
كه دسته‌اش درازتر از يك پا و نيم بود قرار داشت. گنجايش هر يك اين قاشقها به قدر گنجايش ده قاشق معمولي بود.
مسلمانان در ميهمانيها جز اين شربت هيچ‌گونه مشروب نمي‌آشامند، اما مسيحيان از آشاميدن انواع مشروبات خودداري نمي‌ورزند. بعد از آن ده قاب بزرگ پر از پلو آوردند. پلو لذيذترين غذاي مردم مشرق زمين، و همه مسلمانان تا آن سوي هندوستان است. من در سفرنامه‌ام درباره برنج و چگونگي پختن آن به تفصيل سخن گفته، و ياد كرده‌ام كه در ميهمانيها اين آخرين غذايي است كه بر سر سفره مي‌آورند.
اين نيز گفتني است كه پلو را با رنگهاي مختلف و مزه‌هاي گوناگون مي‌پزند. قسمتي از آن را ساده يا مخلوط با بعضي از دانه‌ها يا سبزيها و گوشت درست مي‌كنند. به برخي زعفران مي‌زنند و به رنگ زرد درمي‌آورند. بعضي را با آب انار سرخ مي‌كنند؛ چنانكه در اين ضيافت چند رنگ پلو پخته بودند، و بيشتر آنها از برنج محصول هندوستان بود كه معطّر و اشتهاانگيز است.
باري، در اين ميهماني چندان گوشت به كار برده بودند كه در پايان غذا خوردن، من بيش از سي بشقاب يا كاسه پر از گوشت نزديك خود مشاهده كردم.
در چنين ضيافتها معمولا مدعوين در يك سو كنار هم مي‌نشينند و رو به روي هم نيستند، و به هنگام غذا خوردن حرف نمي‌زنند. چنانكه پيش از اين نيز اشاره كردم همه ظرفهايي كه در اين‌گونه ضيافتهاي بزرگ به كار مي‌رود سيمين يا از چيني‌هاي گرانبها مي‌باشد. بعضي از اين چيني‌ها از نوع سيمين آنها ارزنده‌ترند، و برخي از آنها كه سبز رنگند هر ظرف بزرگشان چهارصد يا پانصد اكو قيمت دارد. غذا خوردن در اين ظرفها به راستي فرح افزاست، و همه چنان نو و درخشان و پاكيزه‌اند كه چنان مي‌نمايد همان روز از كارخانه بيرون آمده‌اند. اما اين رخشندگي و طراوت در ظرفهاي چيني اروپا و لطافت در گوشتها و ديگر خوراكيهاي اين سرزمين وجود ندارد زيرا هواي اين قاره سرد است و همين كه گوشت پخته و گرم را در ظروف چيني بگذارند سرد و فسرده مي‌شود، و به هنگام غذا خوردن بايد آن را با كارد قطعه قطعه كنيم. امّا در مشرق زمين چنين نيست و قطعات گوشت بر سر سفره براي خوردن آماده مي‌باشد، و مي‌توان بدون استفاده از كارد آنها را به دهان گذاشت.
سه ساعت بعد از ظهر وقتي كه ميزبان دريافت كه همه ميهمانان غذا خورده‌اند و مشروب به كار برده‌اند ما را به تالاري كه محلّ اجتماع بود هدايت كرد.
ص: 1359
سر ميهمانان بدان سان از نشأه شراب گرم شده بود كه به صحبت نشستند، و مجلس را چنان گرم كردند كه صداي موسيقي ملايمي كه در حال ترنّم بود درست به گوش نمي‌رسيد. در آن‌جا روي سفره زربفتي قريب دويست و پنجاه بشقاب پر از ميوه خشك و تازه، خاويار، اقسام مربا، ماهي نمك سود درياي خزر و خليج فارس، كره، اقسام سيب و گلابي، پنج يا شش نوع انگور، خربزه سبز و قرمز و زرد نهاده بودند.
ايرانيان در فصل زمستان ميوه‌ها را در زير زمين خانه خود انبار مي‌كنند، و براي اين‌كه يخ نزند چراغي كوچك بر حسب بزرگي يا كوچكي زير زمين مي‌افروزند.
در تالار اجتماع نخست ميهمانان به سلامتي شاه، از آن پس به شادكامي نماينده شركت تجاري انگليس و حاضران ديگر چندان كه خواستند شراب نوشيدند. بعد از آن يكي پس از ديگري به تدريج به خانه خود بازگشتند. من نيز ساعت هفت بيرون شدم و براي خوابيدن به خانه يكي از دوستانم كه در همان محلّه بود رفتم، زيرا ميزبان براي اين كه بيشتر بمانم اسبهاي من و نوكرانم را در اصطبل خانه خود نگاه داشته بود و دستور داده بود از نوكرانم به خوبي پذيرايي كنند.
من هنوز درباره اين كه ميزبان صاحب شخصيّت، تالار بزرگ خانه‌اش را براي راحت بودن مدعوين چگونه گرم كرده بود سخني نگفته‌ام. بخاريهاي ايرانيان ديواري است؛ با هيزم مي‌افروزند يا با مجمرهاي بزرگ و پرآتش اتاقها را گرم مي‌كنند.
آنان از آن‌گونه بخاريها كه ما به كار مي‌بريم استفاده نمي‌كنند.
روز هشتم، هلال ماه شوّال، آخرين روز ماه رمضان ديده شد، و مردم به ديدن آن شادمان شدند. زيرا ماه روزه‌داريشان به پايان رسيده بود.
روز بيستم اين خبر منتشر شد كه راهزنان مال التجاره كارواني را كه از ازمير به سوي تبريز در حركت بوده غارت كرده‌اند. ماه اكتبر اخير نيز نزديك ارزروم قاطعان طريق اموال كارواني را كه افزون بر دويست هزار اكو قيمت داشته تاراج كرده بودند. هيأت حاكمه تركها براي سركوب كردن و از ميان برداشتن گروه راهزنان زحمت زياد مي‌كشند، امّا هرگز در اين كار توفيق نيافته‌اند. به عقيده من اين راهزنيها از آن غالبا به وقوع مي‌پيوندد كه راهزنان بي‌رنج و خسارت زياد مال وافر به دست مي‌آورند، كاروانهاي تركها به منظور جلوگيري از حمله احتمالي راهزنان غالبا متشكّل از هزار و دويست يا هزار و پانصد نفر از افراد ورزيده است كه بيشتر آنان سلاح آتشين دارند، اما چندان جبان‌اند كه اگر جمعا با پنجاه تن راهزن مصادف شوند بيشتر آنان
ص: 1360
بي‌آن‌كه كه سلاح خود را به‌كار برند مي‌گريزند. افزون بر اين چون اشتران كاروانيان به هنگام حركت در حدود سه يا چهار ميل راه را زير پاي خود دارند، و هر يك از افراد كاروان كنار شتران خود حركت مي‌كند، و مال التجاره خويش را مي‌پايد به هنگام حمله دزدان جملگي متفرّقند، و مقاومت كردن در برابر آنان نمي‌توانند.
روز دوم فوريه به قصد سفر كردن به بندر عباس از اصفهان بيرون شدم. همه اروپاييان مقيم پايتخت و برخي از بزرگان ارامنه مرا تا باغ خانلر پادشاه‌B agqanlarPadeshah بدرقه كردند. و چندان در آن‌جا ماندم كه پيش از غروب آفتاب نتوانستم به راه خود ادامه دهم. براي بيرون شدن از اصفهان به سوي بندر عبّاس نخست بايد از محلّه كران و سپس از كوي شيخ سابانا گذشت، و پس آن‌گاه از روي پل شهرستان كه بر روي رود بسته شده عبور كرد. شهرستان يكي از نواحي بيرون پايتخت است كه قريب يك ميل طول دارد و داراي باغهاي بزرگ و سرسبز مي‌باشد.
در طرف راست، راه به سوي دشتي خّرم پيش مي‌رود، و ديه اصفهانك در سمت چپ جاده است. اين ده قريب يك ميل درازا، و باغهاي پرميوه، و كشتزارهاي وسيع دارد. پس از پيمودن پنج فرسنگ راه در آن دشت پهناور و خرّم به كوهي رسيدم كه آن را كتل پرچين مي‌نامند. اين كوه از آن اين نام يافته كه راهي كه از آن مي‌گذرد تنگ و پرپيچ و خم، و همانند پلّه است. اين كوه بلند نيست، اما راهي كه از آن مي‌گذرد چنانست كه راحت نمي‌توان از آن عبور كرد. مخصوصا براي چهارپاياني كه بار حمل مي‌كنند دشوار گذر است. مسافران در مدخل اين راه به راهداران مي‌رسند.
راهداران هم موظّف به ايمن نگاه داشتن راه مي‌باشند، و هم مأمور گرفتن حقّ راهداري هستند. حقوق راهداري را به نسبت بارهايي كه با استر يا اسب يا شتر حمل مي‌شود مي‌گيرند، و كاري به نوع آنچه حمل مي‌شود ندارند مگر آنكه يقين حاصل كنند كه جنس قاچاق حمل مي‌شود.
اروپاييان، مخصوصا شركتهاي خارجي، و كساني كه گذرنامه مخصوص از شاه دارند از پرداختن عوارض راهداري معافند. اين راهداران گرچه از مسافران اروپايي و شركتهاي تجاري خارجي بابت عوارض راهداري چيزي نمي‌گيرند اما ميوه و چيزهاي ديگري به آنان تعارف مي‌كنند، و به عنوان محافظ و راهنما ايشان را مسافتي همراهي مي‌كنند كه به پاداش چيزي لايق به آنان داده شود.
پيش از سلطنت دو پادشاه اخير هنگام بيرون شدن يا داخل شدن مسافران از
ص: 1361
كبوتر خانه‌هايي كه در اطراف اصفهان بسيار است
ص: 1362
كشور و حمل مال التجاره از هيچيك از مسافران در داخل مملكت، و حمل عوارض راهداري گرفته نمي‌شد، اما اكنون از كلّيه مال التجاره‌هايي كه در داخل كشور از جايي به جاي ديگر برده مي‌شود، در اين مدخل كوهستاني مطالبه مي‌كنند، و در همين محل از حمل اجناس قاچاق قويّا جلوگيري مي‌كنند. مخصوصا به دقت بازرسي و مواظبت مي‌كنند كه طلا از پايتخت به هندوستان حمل نشود؛ زيرا قاچاق‌چيان از حمل اين كالا سود بسيار مي‌برند.
دشت وسيع و زيبايي كه اصفهان در آن واقع است از طرف جنوب در مسافتي نامساوي به كوهي مي‌پيوندد كه آن را اركچين مي‌نامند. از آن پس راه به دشتي كه دو فرسنگ عرض دارد، و سه فرسنگ دورتر دهكده مهيار «1»Mayar واقع است كه فاصله‌اش از اصفهان نه فرسنگ، و نخستين منزل مي‌باشد، و من سه ساعت پس از نيمه شب به اين دهكده فرود آمدم. مهيار ديه نسبته بزرگي است كه قريب سيصد خانه دارد. ميان دو كوه قرار گرفته، و موقع طبيعي آن چنان است كه اگر مردم بخواهند راه ورود و خروج به آن‌جا را ببندند آسان مي‌توانند. اين موقعيّت خوب به من اجازه مي‌دهد قول بعضي از مردم را باور كنم كه مي‌گويند ششصد سال پيش، اين آبادي شهر بزرگي بوده است. در مدخل اين دهكده كاروانسرايي قديمي است، كه از بس كهنه و درهم شكسته شده در حال حاضر قابل سكونت نيست. بعضي از اهالي منازل خود را در برابر گرفتن مبلغي پول در اختيار مسافران پولدار و با شخصيّت قرار مي‌دهند.
نزديك كاروانسرا آثار ويرانه‌هايي ديده مي‌شود و زمينهاي پيرامون دهكده به سبب كم‌آبي خشك و باير و خالي از سبزه و درخت است، و نشانه‌هاي كم آبي مخصوصا در فصل تابستان كاملا معلوم مي‌شود. با وجود اين، دهكده آبادان است، و همه چيز به حدّ وفور در آن يافته مي‌شود، و باغهاي بزرگ دارد.
سوّم، پنج فرسنگ در سرزميني كه صاف اما نسبته سنگلاخ بود، و راه از ميان دو كوه مي‌گذشت، پيش رفتم. بايد توجه داشت كه در دو طرف سراسر راه پايتخت
______________________________
(1) «مهيار از قراي معتبر بلوك مهيار است. از خرابه‌هايش معلوم مي‌شود كه سابقا بزرگ بوده. اكنون پانصد خانوار، و ده هزار جمعيت دارد. زراعتش منحصر به غله است. در زمان صفويه كاروانسراي بزرگي در آن ساخته شده است.» نقل از دو سفرنامه در جنوب ايران در سالهاي 1256 و 1307 قمري، به تصحيح و اهتمام، سيد علي آل داود.
ص: 1363
به خليج فارس در جاهاي زياد كوههايي وجود دارد كه بلندي آنها متفاوت است.
بيرون از مهيار راه عريض مي‌شود، و سه فرسنگ دور از اين آبادي راه از كنار كوه به طرف راست مي‌پيچد، و به دشتي بسيار حاصلخيز مي‌رسد كه عرضش از پنج تا شش فرسنگ درمي‌گذرد. من در مدّت سفر و اقامتم در ايران نه بار از اين دشت خرّم و باصفا و رؤيا آفرين كه شانزده فرسنگ درازا دارد، و از نيمه ماه مارس تا نيمه نوامبر سراسر پوشيده از گلهاي رنگارنگ است، در آن گلّه‌هاي بسيار مي‌چرند، و ميوه‌ها و سبزيهاي خوب دارد، گذشته‌ام، و همواره از تماشايش لذت برده‌ام.
از آن پس وارد قمشه شدم. محيط قمشه از سه ميل درمي‌گذرد، و گرچه شهر را مانند است شهركي بيش نيست. در روزگاران گذشته آبادان و معتبر بوده چه قمشه ويرانه‌هاي پيرامونش بر اين گفته گواهانند. آنچه بيشتر در اين شهرك جلوه مي‌كند كبوتر خانه‌هاي آنست. اين كبوتر خانه‌ها را به منظور استفاده از كود حاصل از فضله كبوتران، در بعضي از نقاط ايران ساخته‌اند. كشتگران از اين كودها مخصوصا در زراعت خربزه استفاده مي‌كنند و نتايج خوب مي‌برند.
قمشه داراي چند كاروانسراست كه همه كوچكند. گروهي بر اين اعتقادند قمشه همان شهري است كه بطلميوس آن را ارباتيس‌Orebatis ناميده زيرا محل و
ص: 1364
موقع اين دو با هم مطابقت دارد.
در مسافت يك تير پرتاب توپ، مقبره مقدس شاهرضا يكي از اعقاب حضرت امام حسين است «1» كه بنا به گفته متولّي آن هفتصد و چهل سال قدمت دارد. مسجد اين امامزاده به شكل كثير الاضلاع هشت گوشه ساخته شده، و بر سر آن گنبدي است. مرقد سه پا از سطح زمين بلندترست و دو روپوش دارد. روپوش رو پارچه‌اي زربفت است.
دور ضريح پوشيده از چهار چوب سنگي است كه به آن نشانه‌هايي از تمسّك آويخته‌اند. در محوطه بيرون مسجد دو حوض در فاصله بيست پا از يكدگر قرار دارد.
اين دو حوض پر از ماهيهايي است كه به بعضي از آنها حلقه‌هاي كوچكي از مس يا طلا يا نقره زده‌اند. هيچ كس جرأت ندارد اين ماهيها را بگيرد، زيرا هر كس بدين قصد دست به سوي آنها دراز كند، امامزاده او را مي‌كشد. به اعتقاد من اين حلقه‌هاي ظريف را براي زيبايي و نمايش به ماهيها زده‌اند. اما مردم مي‌گويند كه نشان تقديس است. همه زنان ايران و آنان كه خارج از دينند نيز به سوراخ چپ بيني خود حلقه‌اي مي‌آويزند كه روي غالب آنها سه دانه قيمتي تعبيه شده است «2»، و آن نشان وابستگي و فرمانبرداري خود مي‌دانند، چنان‌كه يهوديان در زمانهاي قديم گوش خود را بدين نشان سوراخ مي‌كردند و بدان حلقه مي‌آويختند.
چنين مي‌نمايد كه زنان اين كار را از آنچه مردان درباره اشتران و گاوان معمول مي‌داشته‌اند تقليد كرده‌اند. زيرا در زمانهاي گذشته و اكنون نيز، برخي جاها صاحبان اشتران و گاوان حلقه‌اي از منخرين آنها مي‌گذرانند، و به آن طنابي مي‌بندند، و حيوان را به هرجا كه دلخواهشان باشد هدايت مي‌كنند.
يكي از وسائل نمايش تشخّص و بزرگي در هند و كشورهاي آن سوي آن مانند چين و ژاپن آنست كه ثروتمندان و جاه‌مندان در قصرهاي خود حوضهاي گردي
______________________________
(1) «در قمشه كه حضرت شاه رضا باشد از فرزندان امام هفتم روحي و جسمي فداه، موسي بن جعفر است. اين حضرت و برادر بزرگوارش احمد رضا كه در بلوك كرون مدفون است به چه ظلم و به چه تفصيل به دست اعداي دين شهيد شدند. اين امامزاده بزرگوار قريب به نيم فرسنگ از قمشه خارج است.» صفحه 92 تاريخ مسعودي نوشته ظل السلطان.
(2) سخن شاردن در اين مورد نيز درست نيست: زيرا در آن زمان بعضي زنان كه در سواحل خليج فارس سكونت داشتند حلقه به بيني خود مي‌كرده‌اند.
ص: 1365
درست، و پر از آب مي‌كنند و ماهيهاي زيادي كه به لب آنها حلقه‌هاي ظريف و گرانبهايي آويخته‌اند در آن رها مي‌سازند. مخصوصا اميران و شاهزادگان براي اين‌كه بنمايند بر حيوانات و داراييهاي بسيار حاكمند به چنين كار مبادرت مي‌ورزند.
براي من نقل كردند وقتي پادشاه كنوني هند هنوز مقام سلطنت نيافته بود، و حاكم دكن بود براي ديدار قطب الدين شاه به كلكند رفت، و دختر او را به زني گرفت، و شاه به گرمي و محبت زياد از او پذيرايي كرد؛ و من سالها بعد، وقتي به محلّ پذيرايي اين شخصيّت درآمدم حوض بزرگ آن قصر را كه پر از ماهيهاي حلقه دار بود، مشاهده كردم.
چنين روي نمود كه در زمان شاه فقيد يك مرد ارمني وارد مسجد قمشه شد، و چون چنين پنداشت كسي ناظر كارش نيست دست دراز كرد تا از آن ماهيهاي حلقه‌دار و نظر كرده صيد كند. يك مرد متعصّب او را ديد. سخت به خشم آمد.
دشنه‌اي را كه با خود داشت بر سينه‌اش فرو برد، و در دم وي را گشت. پنداشت كه كاري روا و طبق موازين مذهب انجام داده است. و به خود مي‌باليد. شگفت اين كه صدر مجتهد بزرگ ايران نيز وي را نواخت، و مبلغي به او جايزه داد. امّا پادشاه فقيد كه فكر روشن و انديشه حقيقت نگرداشت، وقتي از كار و تعصّب صدر آگاه شد بر او خرده و خشم گرفت، و عمل كشتن مرد ارمني را كاري ناسزاوار و زشت شمرد؛ وي را به سزا تنبيه كرد. افزون بر اين او را وادار كرد به بازماندگان مقتول تاوان و غرامت بدهد.
پنجم، شش فرسنگ سبك از دشتي خرم و سرسبز كه نهرهاي زياد در آن جاري بود، و كشتزارها و آباديهاي زيبا زياد داشت راه پيمودم. نيمه راه به مزرعه‌اي رسيدم كه مزرعه ميرزا كوچك نام داشت، و داراي هوايي خوش و فرح بخش بود. اين مزرعه خوش منظر در فصل پاييز خربزه‌هاي بسيار شيرين و پرآب و لذيذ دارد. ميرزا كوچك مالك مزرعه در آن عمارت زيبا و باغ‌هاي دلگشا ايجاد كرده بود. از اين‌رو منظره و دورنمايي جالب و دلكشي داشت. ميرزا كوچك در زمان پادشاهي شاه عبّاس بزرگ سمت صدر، يعني مجتهد اول را داشت. يكي از دختران شاه همسرش بود، و از اين جهت او را ميرزا كوچك يعني شاهزاده كوچك نام داده بودند.
منزلگه ما آبادي زيبا و خوش منظري بود به نام مقصود بيگ. در اين آبادي شب
ص: 1366
هوا چنان سرد شد كه من هرگز شبي بدان سردي نگذرانده بودم. امّا هوا چنان سالم و سازگار بود كه آدم به زكام و سينه پهلو، و امثال اين بيماريها گرفتار نمي‌شد. افزون بر اين، همين كه خورشيد دميد از شدّت سرما كاسته شد، اندك اندك هوا گرم گرديد. زيرا آفتاب ايران گرم است.
ششم، نيز راه همچنان صاف و هموار بود، و از دشتي خرّم و باصفا مي‌گذشت. ميان راه به قصبه بزرگ امين‌آباد رسيدم. داوود خان برادر امامقلي خان صد و بيست سال پيش در اين ده قلعه استواري ساخته است. در زمانهاي پيش اين قصبه كمينگاه دزدان بوده امّا اكنون نسبتا امن شده است. ظاهر قلعه موصوف درست و پابرجا مي‌نمايد، امّا بناهاي داخلش درهم فرو ريخته، و ويران شده است. رو به‌روي آن كاروانسراي بزرگي است كه از جمله كاروانسراهاي خوب كشور به‌شمار مي‌آيد.
به ايزد خواست رسيدم. قصبه و قلعه آن در دره‌اي به طول بيست فرسنگ واقع شده اين دره از جمله حاصل‌خيزترين و پرنعمت‌ترين مناطق ايران است. از هر طرفش جويهاي آب جريان دارد. و گله‌هاي بزرگ گوسفند در هر گوشه و كنار مي‌چرند.
ميوه و انواع حبوب و ديگر مواد غذايي به حدّ وفور يافته مي‌شود. وقتي هوا اندك اندك گرم و برفها به تدريج ذوب مي‌شود جويهاي آب به صورت نهرهاي نسبته بزرگ ايزد خداست
ص: 1367
درمي‌آيند. قلعه قصبه بر روي تپه بزرگي واقع در ميان دره، در طرف چپ راه اصفهان به شيراز بنا شده. تخته سنگها به صورت سنگهاي بزرگ بيضي شكل مي‌باشند، و قلعه و برج و باروها از سنگ و گل ساخته شده است. ساختمان اين قلعه بسيار بدتركيب است، و در بناي آن مهارت به‌كار نرفته است. دو در زشت و بدقواره هر كدام در يك طرف، يكي در طرف شرق و ديگري در طرف شمال دارد. و اين يكي داراي پلي متحرك مي‌باشد. قلعه داراي شش طبقه است، و مجموعا در حدود دويست خانه دارد كه همه كوچكند و كثيف، و آن قدر تاريكند كه به مغاره حيوانات مي‌مانند. طبقه پايين آن كمي از راه پنجره روشن مي‌شود، و براي عبور از كوچه‌ها حتي هنگام ظهر بايد از وسايل روشنائي مصنوعي استفاده كرد. با وجود اين، همه منازل قلعه مسكوني است و خريد اجناس در آن به سهولت انجام مي‌گيرد. در قلعه چاه عميقي است به ژرفاي سي براس و آب آن در حمامي كه نزديك در ورودي ساخته شده مصرف مي‌شود. به عقيده برخي اين قلعه در قرن اول هجري همزمان با آغاز پيشروي تازيان در ايران و سقوط شاهنشاهي يعني زمان سلطنت يزدگرد، و به نام او بنا گرديده است؛ امّا بيشتر مردمان بر اين عقيده‌اند كه نام ايزد خواست مركب از دو كلمه ايزد و خواست است كه ايزد در زبان گبرها كه ايرانيان باستانند به معني خدا، و خواست مخفّف خواستن و اراده كردن است «1».
در سيصد پايي جانب جنوب اين قلعه مسجد كوچكي است كه چنانكه نگهبان مسجد به من گفت مقبره شاه بزرگ يكي از اعقاب امام رضا در آن‌جاست.
مقبره زير يك گنبد و به اندازه چهارپا از سطح زمين بالاتر است، و روي آن با روپوش ابريشمين سرخي كه گلهاي زرين دارد پوشيده شده؛ دور ضريح طارمي چوبيني مشبك است كه به اندازه نيم پا از سطح مقبره بلندتر است. روي قبر دستار و سلاحي است كه بنا به اعتقاد مردمان محل از آن امامزاده بوده است. ايرانيان بر اين باورند كه همه اين امامزادگان در راه تحكيم مباني ديني، و به دست گرفتن حقوقي كه خلفاي جابر بغداد از ايشان غصب كرده‌اند جنگيده‌اند و جان باخته‌اند.
آبادي ايزد خواست قريب صد خانوار دارد، و خانه‌ها پايين تپه‌اي سنگي، در
______________________________
(1) طول ايزد خواست 52 درجه و ده دقيقه، و عرض جغرافيايي آن 29 درجه و 32 دقيقه، و ارتفاعش از سطح دريا 1590 متر است.
ص: 1368
پاي قلعه ساخته شده‌اند. كاروانسرايي كه رو به روي قلعه ساخته شده بزرگ و به ظاهر آراسته است. چهار در دارد، و هر كدام به جانبي گشوده مي‌شود. بالاي سردر ورودي كاروانسرا يك اتاق بزرگ، و دو اتاق كوچك با يك ايوان مشرف به داخل كاروانسرا ساخته شده است. در اين ده بهترين اقسام نانهاي ايران ساخته مي‌شود، و اين ضرب المثل بر سر زبانها ساير است كه براي اين كه كار به كام مرد باشد و عيش مدام داشته باشد بايد نان ايزد خواست، شراب شيراز، و زن يزدي داشته باشد. ظاهرا اين ضرب المثل بسيار قديمي است، و مردان ايران هنوز به سرزمين گرجستان و چركستان آشنا نبوده‌اند، زيرا زنان اين دو سرزمين از زنان هرجا زيباتر و دلخواه‌ترند.
درّه ايزد خواست در اين‌جا از ولايت عراق عجم كه سرزمين پارت است جدا مي‌شود «1». ما در كتابهاي تاريخ و جغرافياي خود غالبا سراسر ايران را به نام عجم مي‌ناميم، اما ساكنان كشورهاي مشرق زمين، همچنين خود ايرانيان اين كشور را ايران مي‌خوانند، و ايالتي را كه در جنوب دامن گسترده است فارس يا فارسيان؛ و بعضي را عقيده بر اين است كه اين نام از اسم يكي از پهلونان اساطيري آنان به نام پرسه اشتقاق يافته است. اين نيز گفتني است كه وسعت ايالت فارس برابر كشور فرانسه، و از لحاظ اهميت دومين ايالات ايران، و از لحاظ وسعت و حاصلخيزي نخستين ايالات مملكت ايران مي‌باشد. ايالت فارس از طرف مشرق به كرمان، و از طرف شمال به عراق عجم، از طرف مغرب به خليج فارس محدود بوده است. طولش از مشرق به مغرب از كرمان تا بندر ريگ صد و پنجاه فرسنگ ايراني است، و عرضش صد و بيست فرسنگ از يزد تا صحراي كرمان به طور مورب است.
در كتابهاي جغرافياي قديمي ايران وسعت ايالت فارس «2» بيش از اين معلوم شده، زيرا حدّ آن را از طرف شمال تا بيابان باكتريان، از جانب جنوب تا رود اندو
______________________________
(1) «حدّ غربي فارس خوزستان است و همه حد غربي تا شمال حدود اصفهان است و جبال، و حدّ جنوبي آن درياي فارس است، و حدّ شرقي آن حدود كرمان، و حدّ شمالي آن كويري است ميان فارس و خراسان، و تمام حدّ شمالي حدود اصفهان است، و بلاد شمال.»
(صفحه 367 تقويم البلدان ابو الفداء ترجمه استاد عبد المحمّد آيتي)
(2) شاردن حدود فارس را ناقص و نادرست معين كرده و ديگر جهانگردان كامل‌تر و رساتر معلوم كرده‌اند.
ص: 1369 sudni
گسترش داده، نوشته‌اند، در برخي نقاط فارس هوا چندان سرد است كه از شدّت برودت هيچ گياهي در آن نمي‌رويد، و در برخي نقاط ديگر هوا چندان گرم مي‌باشد كه هيچ نوع پرنده در آن حدود زنده نمي‌ماند. ظاهرا قصد و نيّت اين مصنفّان از آوردن نام فارس ذكر كلّ كشور ايران بوده كه فاصل بين هشتاد و پنج درجه تا سي و چهار درجه عرض جغرافيايي آسيا را برداشته است، و گرنه منطقه ايالت فارس داراي چنين هواي متغير نيست. و جغرافي‌دانهاي جديد چنانكه من آوردم اين ايالت را فاصل ميان كرمان و خليج فارس دانسته، و آن را به پنج ناحيه: خوره‌اردشير، استخر، دارابگرد، شاپور، و قباد تقسيم كرده‌اند. ناحيه خوره اردشير در جنوب، و مركز آن شيراز است. ناحيه استخر در مغرب است و مركزش فيروزآباد يا پرس پليس نام دارد. ناحيه دارابگرد در مشرق واقع و مركزش به همين نام است. ناحيه شاپور كه مجاور درياست و مركزش كازرون مي‌باشد، و ناحيه قباد كه در شمال است و مركزش ارجان است، و جزاير متعلق به آن در اين تقسيم‌بندي به شمار نيامده است.
چنانكه مي‌بينيد همه اين نواحي به نام پادشاهان باستاني ايران خوانده مي‌شود. به اعتقاد من فارس قديم‌ترين ايالات ايران است. به سخن ديگر نخستين ايالتي است كه آبادان و مسكون شده، و هسته مركزي و اوليّه تشكيل شاهنشاهي ايران بوده است.
شاه عبّاس بزرگ پس از آن كه آن سرزمين و لار و هرموز و برخي ديگر از نواحي جنوبي ايران را به همت امامقلي خان گشود، به اين ايالت اعتبار خاص بخشيد، و آن سردار بزرگ را بر سراسر آن منطقه حكومت داد. اما پس از مرگ اين شهريار بزرگ جانشينانش آن استان پهناور را به چهار يا پنج بخش كوچك تقسيم كردند، و به نسبت قابليّتي كه درباره هر يك از حاكمان قائل بودند آن ولايات را كوچك يا بزرگ مي‌كردند. در زمان حاضر ايالت فارس كه آبادان و پرنعمت است وسيله يك وزير يا آصف كه مركز اقامت و حكومتش در شيراز است اداره مي‌شود.
معني درست كلمه فارس معلوم نيست. برخي از مصنفّان و محققان بر اين باورند كه از كلمه فارس اشتقاق يافته و به معني هوشمند و روشن بين و صاحب نظر است بعضي معتقدند كه نام اين ايالت از لفظ پرس‌Peres عبري يا فارسين‌Farcin كلداني گرفته شده كه هر دو به معني تقسيم است، زيرا كورش شاهنشاه ايران سراسر كشورش را به دو قسمت ماد و پارس تقسيم كرد.
ص: 1370
گروهي نيز بر اين باورند كه كلمه فرس از لفظ فرس يا فارس اشتقاق يافته كه آنها نيز از كلمه فراّش گرفته شده «1» كه رويهم رفته به معني ستوربان است، و اين ايالت از اين جهت بدين نام علم شده كه بهترين اسبها در اين سرزمين پرورش مي‌يابد؛ يا اين كه نخستين بار اسب در اين استان رام، و براي سواري تربيت شده است.
ايرانيان فقه اللغه يا اتيمولوژي كلمه اخير را چنين توجيه مي‌كنند كه فارس به معني سواركار است، اما اگر به اتيمولوژي دو كلمه‌اي كه من آورده‌ام به دقّت توجه كنيم درمي‌يابيم كه مفهوم هر دو يكي است؛ به سخن ديگر لفظ پرPere عبري با كلمه فرس‌Fars مشابه و هم‌معني است.
آنچه من اطمينان دارم اينست كه فارس يا پارس تقريبا يكسان و به جاي هم تلفظ مي‌شود همچنان‌كه فارسي و پارسي يك معني مي‌دهد و جاي يكديگر را مي‌گيرد. افزون بر اين در بسياري از افسانه‌هاي پرسه‌Prsee شواهدي بيانگر اين تصور است كه سواركاران بدين نام ناميده شده‌اند. زيرا به يمن وجود سواركاران، اين سرزمين در زمان پادشاهي كورش عظمت و شهرت يافته است، و پيش از فتوحات كورش در هيچيك از كتب مذهبي و غير مذهبي، و هيچ جاي ديگر نامي از پارس نيست.
نام پرسه‌Persee اسطوره يوناني به تحقيق از نام ايراني فيروز اسم شهريار ايران اقتباس شده است. جغرافي‌دانان متأخر عموما بر اين باورند ايالتي كه نام آن در ميان است حاصلخيز و آبادان و پرجمعيت، و هوايش بسيار سالم و سازگار است، و مردمانش عموما باهوش، پراستعداد، داراي نظر صائب، و قوي بنيه مي‌باشند؛ و مردم همين سامان بودند كه در دوران باستان بنيانگزار شاهنشاهي ايران بوده‌اند.
در كتاب تاريخ تدوين‌Tedvine درباره فارس آمده است كه «ايرانيان باستان از چهار هزار سال پيش در سرزمين فارس داراي حكومتي بزرگ و سازماني منظّم بوده‌اند. اولين پادشاهشان كيومرث و آخرين سلطانشان يزدگرد پسر شهريار نام داشته. اين پادشاهان شهرها ساختند، و موجبات توانگري و آسايش مردم
______________________________
(1) استنتاج شاردن در هر دو مورد به خطاست زيرا فارس به معني صاحب اسب يا كسي است كه بر اسب يا استر و خر سوار باشد؛ همچنين فرّاش به معني كسي است كه مأمور گستردن يا برچيدن جامه خواب يا خيمه يا ديگر كارها از اين‌گونه باشد.
ص: 1371
خود را فراهم آوردند. چنانكه شهرهايي كه ايجاد كرده‌اند غالبا به نام خودشان موسوم است. ميان مردم ايران باستان ده تن مانند پهلوانان افسانه‌اي دنيا بغايت مشهورند.
نخستين آنان فريدون پسر كيقباد پسر جمشيد است كه بر سراسر دنياي آن زمان حكمروا بود، و در بسيط جهان دادگري و نيكي و نيكوكاري را گسترد، و آثار بيداد و تبه‌كاريهاي ضحاك را برانداخت. برخي ديگر از اين نيز فراتر رفته، و وي را اسكندر ذو القرنين ناميده‌اند كه به وجود او در قرآن اشارت شده، و وي را پادشاه سرزمينهاي مشرق تا مغرب خطاب كرده‌اند.
دوم كس اسكندر پسر داراب، پسر بهمن است كه پادشاهي بزرگ، خردور، دانا بود. او شاگرد ارسطو بود، و بسيار علوم از جمله آيين پادشاهي و كشورداري را از او آموخت، و اين معلّم بزرگ كتاب تاريخ طبيعي را كه در آن مباحث كلّيه علوم درج شده براي شاگردش نوشت. اسكندر يونان، چين، تركستان را زير فرمان خود درآورد.»
اشاره مؤلف كتاب التدوين به اسكندر كبير است كه من شرح احوال و فتوحاتش را در تاريخ پادشاهان دوران باستان ايران نوشته‌ام «1»، و آنچه ايرانيان در اين باره نوشته‌اند با تاريخهاي يونانيان مغايرت دارد.
چهارمين بهرام پسر يزدگرد معروف به بهرام گور است كه در انداختن تير با كمان شهره و بي‌مانند بود و هيچ كس نيروي برابري با او نداشت. پنجمين رستم پسر زال بود كه به نيرو و جنگاوري در سراسر گيتي همانند نداشت. ششمين بزرگمهر پسر بختگان و وزير نامور خسرو انوشيروان است كه سرآمد دانايان زمان خود، و به انواع دانش، و به وفور كياست ممتاز بود. هفتمين باربد موسيقي‌دان و آوازخوان خسروپرويز بود كه با نواي دلكش موسيقي و آواز جان‌پرورش بيماران را شفا مي‌بخشيد. هشتمين فرهاد است كه خوشامد خاطر شيرين از ميان كوه بيستون جويي تراشيد تا از آن شير جريان يابد و نقش او را نيز بر كوه قلم زد.
در اين ايالت بيش از ديگر ايالتها آثار باستاني، و ويرانه‌هاي كهن وجود دارد. زيرا اين ايالت بارها در معرض تهاجم و ويرانگريهاي اقوام بيگانه و وحشي قرار
______________________________
(1) از اين كتاب كه شاردن چند بار به مناسبت به آن اشاره، و تأليفش را به خود نسبت داده اثري به جا نيست؛ و شايد اصولا فرصت نوشتن آن را نيافته است.
ص: 1372
گرفته. از جمله چون بر سر راه حمله اسكندر و عربها و ديگر اقوام وحشي بود بدان خسارات و زيانهاي بسيار وارد آمده است.
هفتم، ساعت پنج صبح از ايزد خواست حركت كردم. هوا بسيار نامساعد و بد بود، و براي پيمودن هفت فرسنگ «1» مدت دوازده ساعت بر اسب سوار بودم. زيرا هم برف مي‌باريد، و هم راه درشتناك و ناهموار بود. بدين شرح كه راه از كوهي مي‌گذشت كه گرچه ارتفاع زياد نداشت اما سخت‌گذر بود، و به همين جهت آن كوه را نعل شكن نام نهاده بودند. ميان راه به قلعه‌اي رسيدم كه داراي پنج برج بود. اين قلعه كه گنبد لاله نام داشت گرچه غير مسكون بود، اما هنوز ويران نشده بود، و از اين جهت اين نام يافته بود كه رو به روي گنبد يكي از امامزاده‌ها قرار داشت.
شب هنگام به ده گردو رسيدم و چنانكه گفتم در تمام آن روز از رفتن نياسودم. اثاثه و محمولات من بر پشت چهار قاطر پرزور و رهوار بار بود، و من بر يكي از آن قاطرها سوار بودم. زيرا براي عبور از آن راه پر نشيب و فراز و درشتناك، و سفر كردن در آن هواي سرد و بد جز اين چاره نداشتم.
در ايران وضع و رسم چنانست كه هر روز فقط يك منزل مي‌توان پيش رفت، و چون در بعض منزلها فراهم آوردن وسايل خوراك و آسايش به هيچ روي فراهم نيست مسافر بايد هر چيز را كه به كار دارد همراه بردارد، و خودش غذا بپزد.
ده گردو گرچه كوچك است اما در آن همه گونه وسايل آسايش و خوراك وجود دارد، و آبش به خوشگواري و صافي مانند ندارد.
هشتم، هفت فرسنگ پيش رفتم، و چون راه از دشتي بسيار صاف و هموار مي- گذشت راه در نظرم كوتاه آمد، و مانند روز پيش خسته و فرسوده نشدم. چون چهار فرسنگ راه پيمودم به پل سنگي كوچكي رسيدم كه از زير آن رودخانه‌اي مي‌گذشت.
پهناي اين رودخانه بسيار نبود، اما عمقش نسبتا زياد بود، و آب جوشان و خروشان جريان داشت.
پس از پيمودن سه فرسنگ ديگر به كوشك زر رسيدم. اين ديه بزرگ و داراي دويست خانوار است. آب فراوان دارد و در هر سويش جويها جاريست. اين ديه از آن اين نام يافته كه به داشتن دو مقبره امتياز دارد. در يكي از اين دو مقبره كه در
______________________________
(1) چنانكه بارها ياد كرده‌ام فرسنگ به جاي ليو به كار رفته و هر ليو معادل 4400 متر بوده است.
ص: 1373
كنار راه است درويشي به نام شيخ گلندام دفن شده، و مردم به او اعتقاد زياد دارند.
قبرش زير گنبدي طلايي رنگ است و محوطه‌اي بزرگ دارد، و اطرافش را باغ بزرگي فرا گرفته است.
مقبره ديگر از آن امامزاده اسماعيل پسر امام موسي كاظم ششمين امام شيعيان است «1». اين مقبره يك فرسنگ دور از مقبره شيخ گلندام و پاي كوهي است كه راه از آنجا امتداد دارد. مردمان اين ده اين امامزاده را گرامي مي‌دارند، و با اعتقاد صافي به زيارتش مي‌روند. آب ديه در بهاران چندان زياد و پرزور است كه گذشتن از آن خالي از خطر نيست. اما در فصل تابستان چنان نقصان مي‌يابد كه عبور از آن بسيار آسان است. كاروانسراي كوشك زر بزرگ و معمور است.
نهم، پگاه رو به راه نهادم، و پنج فرسخ رفتم، در دو فرسنگي در جانب چپ راهي پيش آمد كه مادر دختر نام داشت و به شيراز مي‌رسيد، و دو فرسنگ از راه معمولي نزديك‌تر بود. اما چون پست و بلندي و ناهمواري زياد داشت رفت و آمد از آن كمتر مي‌شد. با اين همه مردان متشخّص وقتي با زن و دختر خود سفر مي‌كردند از آن راه مي‌گذشتند تا چشم نامحرم به ايشان نيفتد، و به همين جهت اسم اين راه را مادر دختر گذاشته بودند.
چون چهار فرسنگ ديگر رفتم به كوهي رسيدم كه آسپاس‌Haspas پاي آن بود. آسپاس ديهي است كه روي بلندي بنا شده، سيصد خانوار در آن سكونت دارند؛ مانند كوشك زرنهرهاي آب آن را احاطه كرده، و داراي درخت زياد است.
ويرانه‌هاي زياد دارد. چون كاروانسراي ده قابل سكونت نبود من در منزل يكي از دهقانان محل فرود آمدم. از بناي كاروانسراي مذكور مدّت زيادي سپري نشده اما چون آن را مرمت نكرده‌اند رو به ويراني نهاده است.
ايرانيان بر عموم بر اين اعتقادند نه تنها بناهاي عمومي بل‌كه هيچ بنايي را نبايد ترميم و تعمير كرد. آنان بر اين باور باطل و خرافه‌اند كه بناها و عمارتها نيز مانند آدميان درگذرند و همچنان كه انسان وقتي پير شد مي‌ميرد، بناها وقتي رو به ويراني مي‌نهند ترميم و تعمير كردنشان كاري بيهوده است. اعتقادشان درباره خانه‌اي كه در آن سكونت دارند نيز همين است. و اين معتقدات مبتني بر باورهاي مذهبي آنان
______________________________
(1) ششمين امام شيعيان امام جعفر صادق است و امام موسي كاظم هفتمين امام است.
ص: 1374
است كه مي‌گويند دنيا و هرچه در آنست درگذر است و دلبستگي را نشايد، و هيچ كس نبايد وقت و مال خود را در كار تعمير و ترميم بنايي كه ديگري بنياد نهاده است، و به نام او خوانده مي‌شود صرف و خرج كند. به سخن ديگر به همين سبب فرزندان و وارثان باني بناهاي عمومي به تعمير و ترميم ابنيه‌اي كه پدرانشان بنا نهاده‌اند همّت نمي‌ورزند. از اين رو آباداني كاروانسراها پلها، راه‌هاي عمومي بيش از مدتي كه بايد، نمي‌پايد.
اغلب مردمان آسپاس نژاد از چركسها، گرجيها و ايبريها دارند، و بيشتر آنان در زمانهاي گذشته پيرو مذهب مسيح بودند. قريب صد و پنجاه سال پيش شاه تهماسب و شاه اسماعيل و بعد شاه عباس پس از فتح آن سرزمينهاي شمالي ساكنان آنها را در دسته‌هاي عظيم به هيركاني، مدي، پارتيد، و اين حدود كوچاندند. زيرا هر بار كه پادشاهان ايران اين سرزمينها را فتح مي‌كردند و به داخل ايران باز مي‌گشتند مردم آن مناطق بهر حاكمي كه شاه به حكومت گمارده بود مي‌شوريدند و او را مي‌كشتند، و خود زمام حكومت را به دست مي‌گرفتند؛ و شاه براي اين كه آتش طغيان و فتنه آنان هميشه خاموش بماند آنان را به داخل كشور كوچاند.
اين گروه براي اين‌كه راحت زندگي كنند، و از تنگناييها رهايي يابند اندك اندك تغيير مذهب دادند و به اسلام گرويدند؛ و آنان كه به كيش خود باقي ماندند بدين جهت بود كه به آشاميدن شراب معتاد بودند، و شراب خوردن در مذهب اسلام حرام است. اينان شرابهاي خوبي مي‌سازند؛ همچنين در آباديهاي مجاور اين راه عده زيادي هندي سكونت دارند كه برخي بر مذهب و بعضي بي‌دين مي‌باشند، و به سبب مساعد بودن حاصلخيزي زمين، فراواني آب، و سازگاري هوا به اقامت در اين سرزمين خوپذير و رضا شده‌اند.
نبايد از نظر دور داشت كه در سراسر اين حدود گروه زيادي در دشتها زير چادر زندگي مي‌كنند. كار اصلي اين دسته‌ها پرورش گوسفند و گاو و برخي چهارپايان سودمند ديگر است.
دهم از آسپاس بيرون رفتم و پس از طيّ چهار فرسنگ كه در مدّت شش ساعت در دشتي هموار و خالي از عوارض خسته كننده راه پيمودم به او چون رسيدم.
در اين آبادي پنجاه خانوار زندگي مي‌كنند. آبادي او چون بركنار رودي كه در فصل زمستان و بهار پرآب و تندگذر و غرّان است و گذر كردن از آن در اين فصول خالي از
ص: 1375
خطر نيست، واقع است. در گوشه جنوبي، اين آبادي مسجد كوچك چهار گوشه‌ايست كه پيرامون آن را باغهايي فراگرفته، و بنا به قول اهالي محلّ مقبره سلطان سعيد احمد برادر شاه اسماعيل صفوي در آن است. مقبره سه پا از سطح زمين ارتفاع دارد. رويش با مخمل سبزرنگي پوشيده و كف آن با قاليهاي خوب فرش شده است. بر گيلويي آن اين مواعظ و سخنان حكمت‌آميز نقش شده است:
دادگري بر همگان، خاصه بر پادشاهان و جاه‌مندان واجب است.
احسان و نكوكاري بر كلّيه افراد بتخصيص بر دارايان لازم و متحتّم مي‌باشد.
بينوايان و فقيران بايد همواره شكيبا باشند.
خوار شمردن دنيا خصلت و روش خردمندان است.
پاكدامني و پارسايي زيور زنان است، و پاسداري آن بر ايشان واجب مي‌باشد.
بالاي در ورودي مسجد ايواني است كه هر بامداد و شامگاه در آن‌جا به سلامتي شاه شيپور و طبل و طنبور مي‌نوازند.
يازدهم براي پيمودن ده فرسنگ راه سيزده ساعت اسب راندم. فرسنگهاي ايراني در بعضي راه‌ها سنگين به حساب آمده، و طولاني بودن اين راه به خاطر اين بود كه هم ناهموار و درشتناك بود و هم پست و بلندي بسيار داشت. به سخن ديگر راه از بلندي كوهي مرتفع كه بلندترين كوههاي حدّ فاصل بين اصفهان و شيراز است مي‌گذشت. اطراف اين ده پوشيده از درختاني بود كه از آنها چندان مصطكي مي‌تراويد كه جمع كردن آنها دشوار بود. مردم مخصوصا مصطكي‌ها را با دقّت و ظرافت زياد جمع مي‌كنند. بعضي سالها محصول مصطكي از صد و پنجاه باتمان معادل هجده كنتال واحد وزن ما فرانسويان درمي‌گذرد. بلندي و ستبري درختان صمغ ده، همانند درختان گلابي است، و برگ و چوبشان نظير چوب و برگ اين درخت مي‌باشد.
اين كوه نيز به مناسبت مجاورت با ده او چون بدين نام موسوم است. گاهي نيز آن را بدين جهت كه امامزاده‌اي در يكي از ديه‌هاي آن طرف كوه مدفون شده، كوه امامزاده مي‌نامند. امامزاده مذكور در وسط مسجد بزرگي كه اطرافش خانه‌هاي باغچه دارد مدفون است. اين امامزاده اسماعيل، پسر امام جعفر است. مردم سخت مواظبند كه هيچ غير مسلمان اعم از مسيحي، يهودي، بي‌دين، در مسجد پا نگذارد.
با وجود منع شديد، من در پناه لباس ايراني كه بر تن داشتم، و زبان فارسي كه به رواني
ص: 1376
حرف مي‌زدم همچنانكه در بسيار معابد و امكنه مقدّس ايران در نقاط مختلف، بي‌بيم از هرگونه خطر وارد شده‌ام، در اين مسجد درآمدم، و به تماشا پرداختم. بر سردر اين امامزاده كتيبه‌اي روي سنگ نقره شده كه همانند سنگ روي قبر است، و اين جملات روي آن نقش شده است: اسماعيل پسر امام جعفر صادق درگذشته، و وي را غريق رحمت بي‌كران خود كرده، زيرا او به صدق و ارادت شهادت داده كه خدا يكتاست. جز او آفريننده‌اي نيست. خدايي كه مظهر نور و حكمت و دانش، و دوستدار حقيقت است. خدايي كه جز او خدايي نيست، و اوست كه سزاوار حمد و ستايش است.
اين امامزاده شب چهارمين روز تعطيل مرداد، و همين روز سال سي و دومين هجرت درگذشته است «1». ماه مرداد بنا به تقويم ايرانيان باستان نخستين ماه است كه شب و روز در بهار برابر مي‌شود.
ديه امامزاده در سه فرسنگي مايين، و راهش از گذرگاهي است كه از ميان دو كوه تند شيب و عمودي مي‌گذرد. اين گذرگاه چندان تنگ است كه سه اسب در كنار هم به سختي از آن مي‌روند. چند صد پا طول دارد، و بر بالاي آن استحكاماتي بنا شده كه عده آنها از سه درمي‌گذرد اين راهي است كه به پرس پليس مي‌پيوندد، و من در صفحات بعد به شرح آن مي‌پردازم. و اين موجب شگفتي است كه چگونه راههاي ورود به اين شهر به طور طبيعي از هر سو دشوارگذر مي‌باشد. از جمله راه مغرب و شمال كه ورود يونانيان تنها از آن‌جا امكان داشته غير قابل نفوذ مي‌نمايد؛ و شگفت اين كه چگونه سپاهيان اسكندر و ديگر مهاجمان از اين راه صعب العبور گذشته‌اند.
مايين ديه بزرگي است كه در زمان حاضر سيصد خانوار در آن زندگي مي‌كنند. شواهد و قراين چنين مي‌نمايد كه در روزگاران گذشته شهري بزرگ و آبادان بوده، و هنوز هم جغرافي‌دانهاي ايران آن را در شمار شهرها مي‌آورند، و از آن جهت آن را ماهيان مي‌نامند «2» كه در اغلب فصول سال ماهي بسيار در آن وجود دارد.
مايين شهركي خوش و باصفاست. از هر سويش جويهاي آب جاري است.
______________________________
(1) اين تاريخ تحقيقا نادرست است.
(2) شاردن مايين را ماهيان شنيده و نوشته و چنين وجه تسميه‌اي آورده است.
ص: 1377
چنانكه مي‌توان گفت در مدت سال هفت يا هشت ماه كاملا شاداب مي‌باشد.
محيطش قريب دو فرسنگ است و باغهاي پرميوه بسيار دارد. انگور و انارش معروف است، خاصه انارش كه مزه‌اي بسيار مطبوع دارد، و چنان درشت مي‌شود كه بزرگي آن از درشتي سر بچه درمي‌گذرد. دانه‌هايش چنان خوش‌رنگ و شفاف مي‌باشد كه در سراسر اروپا مانند آن وجود ندارد. و من طيّ سفرهايم در هيچ نقطه گيتي انار بدين درشتي و خوش‌مزگي و پرآبي و خوش‌رنگي نديده‌ام. انار مايين مانند ديگر ميوه‌هايش ديرتر از ميوه‌هاي شهرهاي ديگر مي‌رسد. مثلا فصل رسيدن ميوه‌هاي مايين سه ماه از اصفهان و چهار ماه از كاشان دنبال‌تر است. كاروانسراي مايين بزرگ و خوش بنا و براي سكونت مناسب است. چشمه‌اي دارد كه با پايين رفتن از هشت پلّه مي‌توان از آب آن استفاده كرد. شگفت اين‌كه به روش اروپاييان شيري بدان چشمه تعبيه كرده‌اند و آب از آن شير بيرون مي‌شود؛ و به كار بردن اين شيوه در ديگر نقاط ايران كمتر سابقه دارد.
در اين شهرك دوازده امامزاده نيز مدفونند، اما بناهاي اين ده چندان محقر و ساده و بدساز است و بد نگهداري مي‌شود كه قابل شرح نيست. برخي از مصنفان نوشته‌اند در حوالي همين شهرك بود كه ژب به سر مي‌برد و دردها و رنجهاي انواع محروميتها را كه همه آزمايشهاي يزداني بود چنان به خوشرويي و رضاي خاطر شكيبايي و بردباري مي‌كرد كه به صبوري ضرب المثل و سمر شد.
دوازدهم از مايين بيرون شدم، و پس از طيّ سه فرسنگ راهي كه به شيراز مي‌پيوست رها كردم و راهي را كه در طرف چپ بود و به پرس پوليس مي‌رسيد، پيش گرفتم، و شامگاه روز بعد به آن‌جا رسيدم. و چون بر اين نيّتم كه شرح مسافرتم را از اصفهان به شيراز بنويسم نخست به شرح بقيه راه به شيراز مي‌پردازم.
فاصله ميان مايين تا شيراز از راه معمولي پانزده فرسنگ است. پس از طّي سه فرسنگ به رود ارس رسيدم. از آن پس به رود ديگري كه چاه بارون مي‌نامند، و بعد به رود كوچكي كه نام خاص ندارد. رود ارس را كه در فارس جاري است ارس كوچك مي‌نامند تا با رود ارس اصلي و معروف كه ارمنستان عليا را از مدي جدا مي‌كند التباس نشود.
كينت كورس، ديودردو سيسيل، استرابن، و ديگر مصنفان دوران باستان نوشته‌اند نخستين بار ساكنان زورمند كوهستان‌نشين سرچشمه اين رود مدتي راه را بر
ص: 1378
شيراز شيراز
ص: 1379
نفوذ سپاهيان اسكندر بستند. اين رشته كوه از رشته جبال تورس‌Tourus منشعب مي‌شود و از طرف مغرب اصفهان به شمال پرسپوليس امتداد مي‌يابد. در تصنيفات و تأليفات قديم اعراب ارس كوچك كروان‌Kervan - كر- ناميده شده، و در زمان حاضر بند امير خوانده مي‌شود. بند در زبان فارسي به معني سد و امير در زبان عربي به معني حاكم، فرمانروا، است، و هنوز هم ميان اعراب خاصه مسلمانان به همين معناست. اين بند از اين‌رو اين نام يافته كه آن را عضد الدوله ديلمي كه در قرن ششم «1» بر اين قسمت از سرزمين ايران حكومت داشته بنا نهاده است. اين شهريار از آن اين بند را ساخته كه آبهاي حاصل از ذوب شدن برفها و بارانهاي سيل‌آساي آن منطقه دشتها و كشتزارهاي محدوده پرسپوليس را خراب و تباه نكند. رود كر كه بند امير بر آن ساخته شده وقتي از ميان كوه‌ها و دره‌ها مي‌گذرد ژرفا و تندي زياد دارد و غريوش بيم‌انگيز است، و اگر آدمي از بالا كه پانزده تواز ارتفاع دارد بر آن بنگرد چشمانش به ديدن آن خيره مي‌گردد. پلي نيز هست. اين پل از سنگ، و مانند بيشتر پلهاي ايران به صورت منحني، مانند انحناي پشت خر ساخته شده. به سخن ديگر براي گذشتن از آنها نخست بايد به صورت مورّب بالا رفت، و بعد پايين آمد. ميان طاق بزرگش براي تماشا و تازه كردن نفس اتاقي ايوان مانند ساخته‌اند، و چنين اتاق در همه پلهاي بزرگ ايران وجود دارد. اين پل، پل نو ناميده مي‌شود، و آن را يكي از بزرگان هند كه از سفرهاي تجاريش سود بسيار به دست آورده، ساخته است. پل مزبور در فاصله دو فرسنگي بند امير در امتداد و شرق به جنوب ساخته شده، و يك فرسنگ و نيم دور از آن چشمه سارهايي است كه پيرامون آنها درختان ستبر و بلند و انبوه است، و روبه‌روي آنها نيز چند كاروانسراست. اين چشمه‌ها آب گرم ناميده مي‌شود زيرا آبشان نسبتا گرم است.
دو فرسنگ و نيم دور از آن‌جا دشت پهناوري است كه نگاه به پايانش نمي‌رسد. در اين دشت جويهاي بسيار جاريست، و در تمام فصول سال سرسبز و خرم است. در ابتداي اين دشت وسيع و خوش منظر تا كاروان‌سرايي كه در يك فرسنگي آنست سدّ ديگري است كه جا به جا پلهاي سنگي نسبتا عريضي براي گذشتن
______________________________
(1). عضد الدوله ديلمي پنجم ذي قعده سال 324 هجري برابر 936 ميلادي به دنيا آمده و هشتم شوال 372 مطابق 982 درگذشته است. بنابر اين وي در قرن دهم ميلادي مي‌زيسته، نه قرن ششم.
ص: 1380
كاروانها و مسافران آن را قطع مي‌كند. اين پلها بر روي رودهايي كه در اين دشتها جريان دارند بسته شده‌اند. در فصلهاي تابستان و پاييز آب اين رودها زياد نيست، و از بستر خود بيرون نمي‌شوند و بدون وجود سد مي‌توان از روي پلها عبور كرد، اما در فصلهاي ديگر اگر سد نباشد آب اين رودها چنان بالا مي‌آيد كه گذشتن از آنها دشوار و خطرمند است. اين پلها را پل گرگ مي‌نامند زيرا در حوالي آن گرگ فراوان است.
راه به كاروانسرايي مي‌رسد كه از نظر بزرگي و ساختمان و زيبايي در شمار كاروانسرايهاي خوب ايران، و چندان وسيع و عظيم است كه پانصد نفر مسافر با بار و چهار پاهايشان مي‌توانند به راحتي در آن فرود آيند. اين كاروانسرا، كاروانسراي آصف ناميده مي‌شود؛ زيرا آن را آصف يا وزير شيراز حدود شصت سال پيش، در زمان پادشاهي صفي اول ساخته است.
از پل گرگ راه به بخش‌گاه مي‌رسد. فاصله ميان اين دو چهار فرسنگ و نيم است و يك طرفش دشت، و طرف ديگرش كوه است. در اين‌جا در زمان ملوك الطوايفي پيش از آن‌كه شاه عباس بساط خان خاني را برچيند حاكمان شيراز ماليات و عوارض راهداري مي‌گرفته‌اند. اكنون نيز در همين‌جا عوارض راهداري مي‌گيرند. در بخش‌گاه جز كاروانسرايي كهنه و نيمه ويران كه پاي كوه ساخته شده بنايي وجود ندارد و فاصله‌اش تا شيراز بيش از سه فرسنگ نيست. در يك فرسنگي اين محل رود نسبتا پرآبي جاري است كه به سوي شهر مي‌رود، و پس از مسافتي به جوي پرآب ديگري موسوم به جوي ركن الدوله مي‌پيوندد.
من سر آن ندارم كه دقيقا جهت سير مسافرتم را شرح دهم و طول راه سفرم را تحقيقا بنويسم زيرا در طيّ حركت به سبب وجود كوهها، رودها، و ديگر عوارض طبيعي گاهي ناچار بوده‌ام از راه منحرف شوم يا بعضي جاها مسافتي پشت به مقصد حركت كنم. همين قدر مي‌گويم در تمام طول مسافرت رو به جنوب اندكي مايل به مشرق پيش رفته‌ام.
اكنون نوبت آنست به مايين بازگردم تا راه آن‌جا را به پرسپوليس شرح دهم.
فاصله ميان اين دو، ده فرسنگ است، و چهار فرسنگ اول راه از كوهي مي‌گذرد كه بسيار سنگلاخ و درشتناك است، و شش فرسنگ ديگر در دشت خرم و باصفاي پرسپوليس ادامه دارد.
من روز سيزدهم فوريه به آن‌جا رسيدم، و چون آب رودها در بعضي جاها از
ص: 1381
مسير خود طغيان كرده بود، ناچار شدم براي گذشتن از آنها دو، سه، يا چهار جا دور بزنم. اين بار سوم بود كه از آن‌جا گذشته بودم، و دو بار وسيله نقاش تصوير آن را گرفته بودم.
در نخستين سفرم در سال 1666 نقاشي با خود آورده بودم، اما نقاشيهايي كه كرد پسندم نيفتاد. پيش از اين نيز ياد كردم از اصفهان به پرسپوليس راه ديگري نيز هست كه از قلعه ايزد خواست به جانب چپ منشعب مي‌شود، و هنگامي كه راه عادي از برف پوشيده مي‌شود مسافران از اين راه مي‌روند. زيرا گرچه راه دو منزل دورتر مي‌شود اما در عوض در مسيرش كوه نيست و همه جا راه صاف و هموار است. و به گمان من اسكندر از همين راه كه راست به پرسپوليس مي‌پيوندد سپاهيان خود را از خوزستان بدين جا كشانده است. زيرا جز اين راه، راه، ديگري وجود نداشته است.
آريان‌Arrian ، كينت كورس‌quinteCurce و ديودرسيسيل‌DiodorsSicile بناهاي پرسپوليس را شرح كرده‌اند. دشتي كه اين شهر عالي و شگفت‌انگيز در آن بوده چنان است كه بهتر از آن‌جايي نمي‌توان تصور كرد. هجده تا نوزده فرسنگ طول، و جابه‌جا به تفاوت از سه تا شش فرسنگ پهنا دارد. در اين دشت وسيع گله‌هاي بزرگ از بهترين نژاد اسبهاي ايران پرورش مي‌يابند. محلّ پرورش گوسفند، و مركز ساختن عالي‌ترين و خوشگوارترين شرابهاست. بهترين اقسام ميوه‌ها در اين سرزمين به دست مي‌آيد. ارس كوچك و صدها جويهاي ديگر سراسر اين دشت وسيع را آبياري مي‌كنند.
چنان‌كه مصنفان قديم نوشته‌اند در جانب چپ مدخل دشت، رشته كوه بلندي است كه صعود بر آن آسان نيست. اين رشته كوه چهار فرسنگ طول و دو ميل پهنا دارد. در دو انتها و ميانش برجستگيهاي بسيار بلندي است كه بالاي آنها مسطّح و صاف است و قلعه و استحكامات را مي‌ماند. چنان مي‌نمايد كه تنها ساخته و پرداخته دست طبيعت نيست و دسته‌هايي به تسطيح و تكميل آن كوشيده‌اند. به هر روي اين برجستگيها با موقع و آرايش خاصي كه دارند در روزگاران گذشته محلّ دفاع از نفوذ متجاوزان بوده است.
سخن كوتاه، اين جايي است كه اسكندر براي تصرفش زحمت و خسارت بسيار متحمل شد. چون كوه‌ها و برجستگيها مرتفعند آثار ويرانگريها و خرابيها ديده نمي‌شوند، امّا به هر روي اين سو و آن سو، در طرف چپ و راست، آثار بناهايي كه
ص: 1382
بر روي كوه مدخل اين گلوگاه كه من به شرح آنها مي‌پردازم وجود دارد.
سراسر حاشيه راه او چون به مايين آن‌جا كه به پرسپوليس نزديك مي‌شود در دو طرف مغرب و شمال برجستگيها و ارتفاعات تند شيبي وجود دارد كه من در هيچ نقطه روي زمين همانند آنها را نديده‌ام. وقتي مسافر وارد دشت مي‌شود در طرف چپ به جانب خاور رشته كوهي تند شيب و نسبتا بلند مي‌بيند، و پس از پنج فرسنگ راه‌پيمايي به بديع‌ترين و شگفت‌انگيزترين ويرانه‌هاي پرسپوليس مي‌رسد. اين آثار افسانه‌اي همانند يك آمفي تئآتر مي‌نمايد. زيرا مانند هلال به نظر مي‌رسد. و اين دو منظره از آن است كه با نهايت دقت و صحت از دو جبهه مخالف نقاشي شده است.
نخستين نقش كه با علامت‌A مشخص شده جبهه شمالي است كه قسمت جلو بنا و كوه را نشان مي‌دهد؛ و نقش دوم كه با نشان‌B معلوم شد جبهه مخالف است كه سراسر قسمت عقب بنا و دشت را مي‌نمايد، و من بر اين مناظر و مرايا نقشه هندسي بنا را با مقياس درست در تصويرV افزودم.
بنا در دامنه كوهي است كه آن را به صورت صفّه مسطح كرده‌اند و بيست و چهار پا از سطح زمين بلندتر است. وسعت اين صفه از نظر گستردگي و بلندي در قسمتهاي مختلف متفاوت است، چنانكه مي‌توان گفت اين بناي بديع داراي سه قسمت است كه به صورت پلگان آمفي تئآتر يكي بالاتر از ديگري است ....
ص: 1383
نقش‌هاي برجسته ويرانه‌هاي تخت جمشيد
ص: 1384
ويرانه كاخ كوچك داريوش در تخت جمشيد چهل منار
ص: 1385
نقش‌هاي برجسته ويرانه‌هاي تخت جمشيد نقش‌هاي برجسته ويرانه‌هاي تخت جمشيد
ص: 1386
نقش‌هاي برجسته ويرانه‌هاي تخت جمشيد
ص: 1387
نقش‌هاي برجسته ويرانه‌هاي تخت جمشيد
ص: 1388
نقش‌هاي برجسته ويرانه‌هاي تخت جمشيد
ص: 1389
پلّگانهاي ويران شده پرسپوليس منظره‌اي از پرسپوليس
ص: 1390